جمعه، تیر ۳۱، ۱۳۸۴

مانی نشسته از توی بشقابی که جلوش گذاشتم دانه دانه کشمش هارا بر می دارد توی دهان کوچولوش می گذاره و می خوره. مثل پاپ کورنهای پریشب در سینما. بله ما برای اولین بار پریشب، چهارشنبه20 جولای آقا مانی رو بردیم سینما فیلم ماداگاسکار! باورتون میشه.

از اول بگم. سینما در بارنت بود. شمال لندن. یک سینمای اودئون. وقتی رسیدیم به اونجا مانی از دیدن ظرفهای بزرگ پاپ کورن که سلف سرویس بود وباید بعد از برداشتن پولش رو حساب میکردیم حسابی ذوق زده شد تا من بتوونم یک پاکت پاپ کورن را پر کنم مانی کلی از ظرف برداشته بود و خورده بود. بعد هم که رفتیم توی سینما. براش خیلی جالب بود. سالن نسبتا خالی بود. آگهی ها که شبیه آگهی هایی بودندکه از تلویزیون پخش می شدند براش خیلی جذابتر بود. چون صدا با کیفیت خوب و از همه طرف پخش می شد. یک اگهی سینمایی هم که مر بوط به فیلم "شکلات فکتوری" بود کلی او راترساند و به من به انگلیسی گفت: we need to go out!

اما نکته جالب فیلم شروع آن بود که شیره( الکس) داره دنبال گورخره می کنه. مانی جیغ می زد نه نه لیوووووو!

خنده های اغراق شده اش هم بامزه است. وقتی جایی از فیلم خنده دار بود بیش از حد می خندید شاید برای اینکه ماخوشحال شویم.

پنجشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۴

به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را

بنا نداشتم اینجا سیاسی بنویسم. گو اینکه در زندگی ام به ندرت هم سیاسی نوشته ام.
اما با دیدن این عکسها دیوانه شده ام.

روزنامه نگار نسل ما، روزنامه نگار نسل بی قهرمان است. نسلی که قهرمان ندارد روزنامه نگارانش هم نمی خواستند که قهرمان باشند. گنجی به قیمت جانش با مرتضوی وارد دعوایی تلخ شده است. مرتضوی برای مرگ زهرا کاظمی خم به ابرو نیاورد برای گنجی که دشمن دیرین اوست چه خواهد کرد. چه کسی در ایران می شناسید که اگر گنجی مرد، بتواند کاری در خور قهرمان کند. دفاعی یا حمایتی. دولتمردان ایران از ریز تا درشت درگیر هزاران بازی پنهان و پشت پرده اند. چانه زنی هایی که همه را در رودربایستی هم قرار داده. آنان در روزنامه ها ممکن است به هم سنگی بپرانند اما شب در عروسی و عزا سر یک سفره می نشینند. حالا کدام یک از اینها دلش را دارد که این روزها برود و در روی مرتضوی بایستد. بزرگترش پیش کش.

برای گنجی با چشمان از حدقه در آمده باید چه کرد؟ برای گنجی که امروز یا فردا یا هفته دیگر مرگی از گرسنگی را به جنبش اصلاحات ایران پیشکش می کند چه باید کرد. به خدا اگر این جنبش اصلاحات دو نفر دیگر مثل گنجی داشت کار به اینجا نمی کشید. چرا سکوت؟ چقدر چانه زنی. چه می شد دیروز محمدرضا خاتمی و معین هم به معترضان مقابل دانشگاه می پیوستند. فوقش چوب می خوردند. چه می شد اگر خاتمی به جای اینکه یواشکی به خدمت رهبر برود و با شاهرودی تماس بگیرد، به جای اینکه در مجلس ختم روزنامه ها در روزنامه ایران مثل صاحب عزایی که بیمار چهار سال در احتضارش جان داده در میان کلمات اشارتی به تعطیلی وبازداشتها کند، بی غش بگویدگنجی را آزاد کنید. همه یادشان رفته که اگر گنجی در زندان است، به دلیل چراغ سبزی است که دولت خاتمی نشان داد. روزنامه های آزاد وفضای باز که تنفس در آن هر روزنامه نگاری را غره می کرد که سخن های ناگفته سالیان را بنویسد. اما گنجی را تنها گذاشتند و او الان پنج سال است که یک تنه دارد پای گفته هایش می ایستد. گنجی چه کرد جر اینکه حرف های پشت پرده را برای مردم، برای همه مردم نوشت. نوشت تا شهروندان درجه دو هم بدانند شهروندان درجه یک چه می کنند.

عصبانی ام. از عمری که بر باد رفت. از آوارگی چندین روزنامه نگار، از بازداشت ده ها زندانی سیاسی و بیش از همه وضعیت نگران کننده گنجی. من امیدی ندارم به هیچ کس به هیچ چیز.

سه‌شنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۴

نوشي و جوجه هاش
چند شب است که نوشی بدون جوجه ها مانده است. در ایران زن بودن در هر مرحله ای سخت وغم انگیز است. اما اگر مادر باشی و به هر دلیل نتوانسته باشی با پدر بچه ات زیر یک سقف زندگی کنی آنوقت به همه بدهکاری. به پدر و پدر بزرگ و جد پدری بچه تا برسی به خدا! از سوی دیگر هم به جامعه و مردم ودادگاه . مادر بودن شروع یک ماجرای بی پایان است. هرچه کنی پایت گیر است. دلت گیر است. تنها می مانی و می سوزی. خدایا، سه شب است که دارم دعا می کنم خدا به نوشی صبر بدهد. وقتی نوشته بود می خواهد خودش را بسوزاند باور می کردم ولی میدانستم تانگران بچه هایش است چنین کاری نمی کند.مادر ها هم متفاوتند . به نظر من نوشی از آنهایی است که همه زندگی اش را برای بچه هایش گذاشته است.دایم از روزی که این ماجرا پیش آمده فکر می کنم من طاقت یک شب دوری از بچه ام را ندارم. قبلا هم در این باره نوشته ام کسی که مادری را از بچه اش جدا کند کارش کمتر از جنایت نیست.
مانی سرما خورده و حسابی با اینکه اینجا گرمه سرفه می کنه. دوشب پیش بدتر بود اما حالا خدا رو شکر بهتر شده. در این دو سه شبه بد خوابیده واز پنچ صبح هر روز بیداره. پریشب گوشش درد می کرد، رو کرد به من و گفت: مامان گوشم خراب شده!
از تلویزیون چیزهای جالب وگاهی عجیب یاد می گیره.امروزدیدم گفت مامان پلو، تا به خودم بیام زانو زد دستاشو تو هم گره کرد وگفت: ماما پلیز! کلی ناراحت شدم واحساس می کردم شبیه بامبل در اولیور توییست هستم که یه ساعت بعد که اسباب بازیهایش را می خواست باز زانو زد که مامان پلیز! "ز"را یه چیزی بین سین و ز میگه.

جمعه زمان بازدید از مدرسه مانی بود. من یادم رفته بود از مدرسه زنگ زدند. اما من تنها کسی نبودم که فراموش کرده بود، به دلیل حملات روز پنج شنبه در متروی لندن خیلی ها یادشان نبود. جالب برایم برخورد بسیار دوستانه معلمان مدرسه بود. کلی عذرخواهی که تماس گرفته اند واز من خواسته اند که بروم. مدرسه هم بسیار جالب بود. هرچه که شمافکرش را بکنید که یک بچه بتواند با آن بازی کند یا از آن چیزی یادبگیرد در آن بود. از مردم محل شنیدم که انی مدرسه موس هال گرو یکی از بهترین ها در لندن است. مانی از آخر سپتامبر به مدرسه می رود.