پنجشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۸


یه دوست قدیمی عکسهایی از مانی رو برام فرستاده. مانی چند ماهه بوده. خیلی لذت بردم از تماشای این عکسها، که حدود سی تایی می شن، جالبتر از همه واکنش مانی به دیدن این عکسها بود. اول که اونها رودید، گفت این بیبی کیه؟ من نگفتم کیه، فقط عکسها رو نشونش دادم، منو شناخت و پرسید این بیبی کیه تو بغلش کردی و همه اینها رو هم بایک حالت شک و ترس می گفت انگار من اجازه ندارم هیچ بچه دیگه ای رو بغل کنم. بعد که فهمید خودشه کلی خندید.

بامزه تر از همه این عکسی بود که بالا گذاشتم، اینو که دید، گفت :"من چرا مبل رو گازمی گیرم، یادمه وقتی که سه سالم بود، به مبل مشت می زدم، فکر کنم من با مبل یه مشکلی دارم!!! "بعد هم خودش میزنه زیر خنده.... خدایا، انگار این بچه یه دفعه بزرگ شده، آدم دلش می خواد برگرده عقب تا دوباره اون گلوله پنبه شیرین رو بغل کنه، اما دلش می خواد این شیرین زبون رو هم داشته باشه.

سینا رفته مدرسه ، گزارش نیم فصل اول رو گرفته، معلمش مثل همیشه، می گه مانی بهترین بچه کلاسه، خوش اخلاقه و با همه کنار میاد. همه بچه ها دوستش دارن. خوندن و حسابش از استاندارد خیلی بالاتره. اطلاعات عمومی اش خیلی زیاده، چیزی نیست که درموردش نتونه حرف بزنه. ( اینو به باباش رفته) بعد هم داستان می نویسه داستانهایی که معلمش می گه بی نظیرن . تنها اشکالشون اینه که خطش درشته وهنوز خیلی ریزو ظریف نمی نویسه. خوب بچه حق داره، من وسینا هیچ کدوممون خوش خط نیستیم.

دوشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۸

شنبه تولد هفت سالگی مانی بود. تولد مانی رو تو یه بار گرفتیم که باربکیو داشت وبرنامه های ویژه برای بچه ها. کادوی مانی هم یک لگوی استاروارز بود، از بزرگترین هاش.

سورن هم پیش ما بود وبه مانی کلی خوش گذشت. جورجا،پرستار تازه مانی یک دختر ایتالیایی که خیلی دلنشینه.
مانی سه شنبه پیش برای اولین بار یک دندونش رو کشید ، حالا هشت تا دندون تازه در آورده.

بچه کلی از من تشکر کرد برای جشن تولدش . گرچه خیلی راحت نبود برای من که سی تا بچه رو تو یه جای بی درو پیکر کنترل کنم اما ظاهرا به مانی بد نگذشت.
شب هم با خانواده اوون دوست صمیمی مانی رفتیم شام.
مامان اوون ، تعریف می کرد که او وبرادر کوچکترش آیسا، ( احتمالا همون عیسی) درباره این صحبت می کردند که هر کدوم می خوان با کی عروسی کنن. اوون گفته می خواد با مانی عروسی کنه، مامانش گفته تونمی تونی با مانی عروسی کنی، اون پسره، گفته چرا نمی تونم ، اگه گی بشم می تونم!!!

مانی کلاسهای مختلفی می ره، از دراما و تنیس گرفته تا کاراته و شنا. اما حالا قراره که یک کلاس دیگه هم اضافه بشه، رقص خیابونی و تئاتر موزیکال که خودش پیشنهاد کرده. بچه رقاص شد رفت پی کارش.