چهارشنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۴

شکر خدا خطر به خیر گذشت و من آبله نگرفتم. مانی خیلی بزرگتر شده و کارها وحرفهاش هر روز با مزه تر می شه.

امروز با یکی از دوستانم ومانی به یه کافه رفته بودیم. یه خانمی بغل دست مانشسته بود وداشت با موبایلش شماره می گرفت. ما حواسمون بهش نبود تا اینکه خانم حرف زدن رو شروع کرد ومانی برای اینکه خانم مذکور فارسی حرف می زد، گفت اِِِاِ مامان خانم خاله است!!!!!!!!
لابد برای اینکه فارسی حرف میزد. بچه تو این مملکت غربت با هر کی فارسی حرف بزنه زودی فامیل میشه.

به خوبی می فهمه که با کی باید فارسی حرف بزنه و کی باید سوییچ کنه رو انگلیسی. لغت هایی که تو انگلیسی بلده هر روز بیشتر می شه. بعضی از جملات رو انگلیسی می گه و معلمش می گه که با زبان مشکلی نداره.

به فارسی هم تقریبا همه چی می گه. از اسپایدر من ، بت من، اینکردبل فامیلی و .... همه رو با نشانه هاشون می شناسه. باید حوله رو روی دوشش بندازم تا سوپر من بشه.

با خمیر چیزهایی می سازه. دیروز هم موقع برگشتن ازمدرسه یه چیزی رو برداشت گفت مامان من درست کردم، دیدم راست میگه و روش اسم مانی داره. یه جعبه دستمال کاغذی که توش یه لوله دستمال رو فرو کرده و چند تا تکه کاغذ هم روش چسبونده. بعد هم میگه مامان ببین بوت ( قایق) درست کردم!

وقتی می خواد بگه مثلا فلان چیز مال منه، میگه :مامان، من اسباب بازی تو خریدی من؟
یا می گه، مامان،اینو می خری من؟
بعضی وقتها هم می گه: منم بیادم سر کار؟


امروز در خرید، به من در انتخاب لباس وکفش کمک می کرد اما بچه هرچی لباس عجیب وغریب بود واسه مامان جونش انتخاب می کرد، کفهشهای قرمز پاشنه 10 سانتی که چند تا نگین هم روش بود...

امروز از بعد از ظهر حالش خوب نبود. شام هم نخورد. بعد هم گلاب به روتون. اما بعدش خوب شد وخوابید. بیدارم و مواظب که حالش یه موقع بد نشه.

دوشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۴

مانی آبله مرغون گرفته ومن شديدا نگرانم که من هم بگيرم. مامانم ميگه که من قبلا آّبله گرفته ام اما خودم يادم نمياد. به هرحال همگی دعا کنيد که من بيچاره آبله مرغون نگيرم چون دوستم که بچه او هم آّبله گرفته بود دچارش شده و حسابی درآدم بزرگها شديد است. از من به شما نصيحت اگه بچه کوچک دارِيد حتما کاری کنيد که تا بچه است اين جور مريضی ها رو بگيره.