سه‌شنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۹۲

مانی به دبیرستان می رود


امروز صبح رفتم و اسم مانی را در مدرسه ای که قرار است سال آینده به آنجا برود نوشتم.  از دو مدرسه بعد از امتحان ومصاحبه پذیرش گرفته بود.

 یکی دبیرستانی کاتولیک است، مدرسه ای بسیار بزرگ با امکانات زیاد. مدرسه از دانشگاهی که من می رفتم، آزمایشگاه ،کتابخانه، سالن تئاتر وزمین ورزش بیشتر دارد.  حدود 150 نفر را هر سال می گیرد، که برای هر جا حداقل ده بچه با هم مسابقه می دهند. همه هم کلابی های راگبی اش، در این مدرسه امتحان دادند، چند تایی هم قبول شدند. در معرفی مدرسه نوشته که مدرسه با آموزه های مذهب کاتولیک اداره می شود وبچه های کاتولیک اولویت دارند. بعد از امتحان یک مصاحبه هم دارند. در مصاحبه مانی با یونیفورم مدرسه فعلی اش رفته بود. کسی که با او مصاحبه می کرد، گفته بود تو از یک مدرسه مذهبی می آیی حتما با آموزه های مذهبی آشنایی. گرچه مذهب مدرسه فعلی کلیسای انگلستان است. مانی در آمده بود که : بله من آشنا هستم اما به هیچ کدام باور ندارم!  وقتی ماجرا را برای من وسینا تعریف کرد، فکر کردیم با این جوابی که داده، شانسی برای این مدرسه ندارد.

همین شد که ما تصمیم گرفتیم شانسش را برای مدرسه دیگری امتحان کنیم. مدرسه ای که تا سیزده سالگی است، بیشتر شبیه مدارس راهنمایی خودمان، البته بچه های دیگر از 4 سالگی به آنجا رفته اند اما هر سال یکی دو نفر تازه هم می گیرد. برای آنها هم امتحان و مصاحبه برگزار می کند. از نظر سایز، بسیار کوچگتر از مدرسه قبلی است اما به لحاظ آکادمیک ، مدرسه بهتری است وخیلی برایش سر ودست می شکنند. این مدرسه در واقع بچه ها را آماده می کند که در امتحان مدارس خوبتری قبول بشوند، که از سیزده سالگی بچه ها را می پذیرند. محمد، یکی از نزدیکترین دوستان مانی که یک پسر لبنانی است، سال قبل به این مدرسه رفته بود. 

کمی بعد جواب آمد و مانی از هر دو مدرسه پذیرش گرفت و ما ماندیم سر دوراهی. اول من با مدرسه کاتولیک مخالف بودم، به دلایلی که قبلا همینجا نوشتم و نمی خواستم مانی به مدرسه مذهبی برود. گرچه مدرسه مذهبی که الان می رود، به من ثابت کرد که به هیچ وجه او را مجبور به کاری نمی کنند و به نظرش درباره ی مذهب احترام می گذارند اما احساس می کردم در یک مدرسه کاتولیک که اغلب شاگردان خودشان از اقلیت کاتولیک کشور هستند، مانی ممکن است احساس تنهایی کند و فکر کند اینجا جایش نیست.  اما بعد احساس کردم مدرسه مدرسه خوبی است، شاید شانس مانی را با مخالفتم ، برای استفاده از امکانات بی نظیر مدرسه محدود کنم. 

سینا از اول با مدرسه کاتولیک موافق بود، اما بعدتر وقتی بیشتر درباره مدرسه دوم این طرف و آن طرف خواند، دو دل شد، ازمدرسه دومی همه جا بیشتر تعریف می کردند. تازه بعد از دوسال، مدرسه کاتولیک می توانست یکی از انتخابهای مانی باشد.

 در طول هفته گذشته، هر روز هر کداممان صبح با یک نظر آمدیم، شب با یک نظر دیگر. خود مانی هم اول با مدرسه کاتولیک موافق بود بعد با دومی، سر آخر اوهم نمی دانست چه بکند.

تا چهارشنبه که سینا زنگ زد به مدرسه دوم و قراری گذاشت که من بروم ومدیر مدرسه را روز جمعه ببینم. مدیر مدرسه مردی حدود 60 سال بود، ایرلندی. وقتی نشستم به او گفتم که مانی همین حالا از فلان مدرسه کاتولیک پذیرش دارد، اما ما فکر کردیم شانسش را برای مدارس بهترامتحان کند. او توضیح داد که پسرش به همان مدرسه کاتولیک می رود ، درحالیکه او از اقلیت پروتستان ایرلند است. در طول یک ساعت بعد، از سه فرزند خودش گفت و رابطه اش با بچه های مدرسه. تعریف کرد که چطور مجبور شده به عنوان معلم جایگزین به بچه ها لاتین درس بدهد و چطور نگران بوده که یکی از بچه ها که خیلی سرش می شده حالش را بگیرد. داستان یک به یک بچه ها را می دانست. نفهمیدم این یک ساعت چطور گذشت.


پریشب دور میز شام، نشستیم و سه تایی حرف زدیم. من وسینا دودل ، برای مانی توضیح دادیم که مدرسه کاتولیک انتخاب آسان تر است، به آنجا برود می تواند تا پایان دبیرستان بماند، از بقیه کلاس عقب نیست و می تواند به زودی مثل هر مدرسه دیگری که تا به حال رفته، خودش را به عنوان یکی از بچه های موفقتر کلاس پیدا کند. می تواند تئاتر کار کند همینطور راگبی در مدرسه بازی کند چون این مدرسه کاتولیک یکی از قطبهای راگبی منطقه است.  مدرسه دوم یعنی دوسال سخت، کار بیشتر ، درس بیشتر، کلاسهای اضافه تر. ممکن است بعد از دو سال بتواند به یک مدرسه بهتر برود، ممکن هم هست در نهایت کارش دوباره به همان مدرسه کاتولیک بکشد. باید کلی از میزان بازیهایش کم کند، کمتر پای کامپیوتر بنشیند و بیشتر درس بخواند. جوابی که داد، دور از انتظار من وسینا بود، یک بار دیگر احساس کردم به عرش می رسم. گفت: اگر باید دوسال کار کنم که مدرسه بهتری بروم، خوب کار می کنم . من وسینا گرچه خیلی از جواب راضی بودیم اما گفتیم باز هم برو یک روز دیگر فکر کن، فردا شب صحبت می کنیم.

دیشب مانی نشست و برای من وسینا، دلایل مثبت ومنفی هر کدام از مدرسه ها را ردیف کرد، درنهایت گفت که ترجیح می دهد به مدرسه دوم برود.

فرایند انتخاب این مدرسه، به نظرم یکی از مهمترین قدمهای بزرگ شدن مانی بود. از این که پسری دارم که می تواند استدلال کند براساس استدلال انتخاب کند، سرخوشم. شخصا فکر می کنم همین که مانی دوسال بتواند به مدرسه ای برود که این آقای ایرلندی مدیرش است، می ارزد.

اما از چند هفته آینده کار سخت مانی آغاز می شود، کتابهای خود آموز فرانسه و لاتین به او می دهند، امروز ناظم مدرسه که کارهای ثبت نامش را انجام داد گفت که با توجه به نتایج امتحان مانی بعید است که برایش کار سختی باشد. به هرحال این یک مرحله تازه است و من نفسم را در سینه ام حبس کرده ام.