جمعه، تیر ۳۰، ۱۳۹۱

امروز روز آخر مدرسه بود، مانی و من با دوچرخه رفتیم. وقتی رسیدیم متوجه شدم که در کلیسای کنار مدرسه مراسم پایان سال برپا می شه، مراسم که دعا ونیایش و تشکر از خدا برای اینکه یک سال خوب دیگه تموم شده و در پایان هم اهدای لوح تقدیر به بچه ها.

معمولا این مراسم دعا ونیایش، روزهای چهارشنبه برگزار می شه، من هم تا به حال نرفته بودم امروز هم صرفا چون وقت داشتم رفتم ببینم چه خبره. 



بعد از دعا ونیایش وقتی کار به دادن لوح های تقدیر رسید، معلمها یکی یکی می رفتند پشت میکروفون، اول به کسی جایزه می دادند که بیشتر از همه در کلاس در همه درسها موفق بوده، بعد یکی یکی به بقیه، مثلا یکی در ادبیات انگلیسی، یکی در ریاضی ،یکی در علوم و یکی در ورزش ، آخری هم به کسی داده می شد که غیبت نداشته.

 عالی ترین سوپرایز این بود که اسم مانی رو اول از همه به عنوان شاگرد اول خوند و گفت مانی نمره هاش در حد کلاس پنجمه. قبلا گزارش درسیش اومده بود و می دونستم که چند تا ازنمره هاش 5 شده اما نمی دونستم که مانی تنها کسیه که در کل کلاس چهارمی های مدرسه اینطور شده، خیلی ذوق زده هستم، نمی تونم بگم که چه حسی بود، جالبه که من هیچ وقت برام مهم نبوده که مانی در مدرسه شاگرد اول باشه، اصلا هیچ وقت فکر نکرده ام که موفقیت درسی نشونه موفقیت یه آدم در زندگیه واین حرفها.

اما امروز ذوق کردم...  مانی هم خیلی خوشحال بود که من رو دید، تازه وقتی متوجه من شد که من داشتم ازش عکس می گرفتم، به فارسی جلوی دوستاش می گه، چطوری اومدی منظورش اینه ، چی شد اومدی... منم به فارسی گفتم به خاطر تو اومدم، خیلی خوب بود.