دوشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۷




پسره هر روز برام یه پیغام کوچولو می نویسه ، یا توی کمدم می گذاره، یا توی جیبم ، یا توی کیفم. می نویسه
Mumun, I love you fore ever:)

غلطها عمدیه، همینطوری می نویسه. می شه باهاش راجع به مسایل مختلف حرف زد. باهاش جدی حرف می زنم، وقتی بحث جدیه، می فهمه و کلی جدی بحث می کنه. راجع به خدا خیلی حرف می زنه، چند روز پیش می گفت چند تا خدا هست، گفتم تا اونجایی که من می دونم یک دونه است اسمش جاهای مختلف فرق می کنه. ( ببخشید از اونایی که اینرو قبول ندارن، برای من خیلی سخت بود، در مورد ادیان چند خدایی یا اونایی که می گن خدا نیست، برای پسر شش ساله ام توضیح بدم) خلاصه گفتم اسمش فرق می کنه، به فارسی خداست، به انگلیسی " GOD" و خدای یهودیها ، اسمش یهوه است. آقا از اسم یهوه خوشش اومد وخندش گرفت. زد زیر خنده یک ربع می خندید، گفت خدای ژاپنی ها هم، ژیژوه است ، خدای چینی ها، چیچوه است:) عاشق چیدن قافیه ها کنارهمه، خیلی موزیک دوست داره و شعر می گه وداستان می سازه.
مدرسه اش رو از بعداز تعطیلات وسط ترم عوض کردم، از مدرسه تازه خیلی راضیم. مانی هم خیلی خوشحالتره، به خصوص که مدرسه تازه کراوات داره. روز اول ودوم، سینا کراواتش روبست، روز سوم گفت مامان بذار خودم بکنم، سه سوت، کراوات رو بست، نمی تونم بگم چه ذوقی کردم، کراوات بستن برای یه پسر مثل اینه که اولین بار ریشش رو بزنه، برای من حداقل اینطوریه.
این هفته هم برنامه ویژه کریسمس داشتن تو مدرسه، من وسینا هر دو مرخصی گرفتیم رفتیم ، اجراشون رو دیدیم، علاوه بر چند تا از سرودهای مشهور کریسمس انلگیسی، یه دونه هم فرانسه خوندن.