یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۵

مانی شروع کرده هرجایی که ام رو می بینه. می گه مامان نگاه کن ،"ام" فور مانی. بعضی از حروف دیگه رو هم تشخیص می ده.

از وقتی که به مهد میره، شبها زودتر می خوابه و آروم شده نسبتا. من خیلی خوشحالم از این بابت.

سه‌شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۵

آقا امروز مانی قربونش برم، همه داستان کرم کوچولو که تبدیل به پروانه میشه رو به انگلیسی برام گفت. باورتون نمیشه چقدر بامزه اینو تعریف کرد.

با مسئول مهد کودکش قرار گذاشتم ، روزهایی که لازم باشه میاد و دوساعت بعد از مدرسه مانی رو نگه میدار. خیلی خوشحالم از این بابت. بهم قول داده که مانی رو روزها به مدرسه اش هم ببره. یعنی دوساعت از مهد کودک ببرش به مدرسه پیش دبستانی . خیلی از این بابت خوشحالم چون پیش دبستانی که مانی به اون میره شانسی یکی ازبهترینها در لندن است ومن دلم نمی خواست مانی اونو از دست بده.

اسم خانومی که قراره بیاد ونگهش داره ، سونیا است و متخصص این کاره. امیدوارم اون به مانی یاد بده که شبها سر وقت بخوابه.

مانی امروز نقاشی هم برام کشید. خوشحالتر به نظر میاد از معمول. دوباره فقط بهش اجازه می دم که برنامه های آروم تلویزیون رو تماشا کنه وفکر می کنم خیلی بهتر از قبل شده.

الان هم داره با خودش حرف میزنه:)

شنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۵

امروز با مانی ، سینا ودوتا از دوستامون ، فرشاد وشهرزاد، رفتیم گردش تو کاونت گاردن. مانی سرما خورده یه کم برای همین خوش اخلاق نبود. ما تصمیم گرفتیم به جای اینکه پرستار از مانی نگهداری کنه اونو از هفته گذشته به مهد کودک بفرستیم . به نظرم اینجوری براش بهتره چون بیشتر با بچه هاست و سه روز درهفته به خوبی می تونه با اونها بازی کنه.

حرفهای بامزه ای می زنه. امروز اومده به من می گه، روبوت اسپینر، کجاست. من میگم خدایا روبوت اسپینر چیه؟ خلاصه فهمیدم که اسم در باز کن که یه دسته چرخون داره رو گذاشته روبوت اسپینر!

کماکان اخلاقش همونطوریه که بود اما از روزی که مدرسه میره، زود می خوابه و خیلی بهتر می شه باهاش کنار اومد. دارم سعی می کنم یه چیزهایی رو که تازگی یاد گرفته بود ازجمله وحشی بازی و دنبال شمشیر واین حرفا دویدن رو از سرش بندازم.

دوشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۵


Mani saying, maman, Look at me up here! Posted by Picasa

Mani with Rob & Selma Posted by Picasa

اینا رو خود مانی درست می کنه به اضافه این یک لگوی اسپایدر من هم داره که خیلی بهش علاقه نشون میده و دایما با اون بازی می کنه Posted by Picasa
من الان سرکار هستم و مانی با بابا سینا خونه است. خیلی بامزه شده و کاملا دیگه حرف می زنه والبته گاهی هم حرفهایی می زنه که نباید بزنه. مثلا چند روز پیش دیدم داره میگه پدرسوخته! بهش گفتم نگو مامان پدرسوخته حرف بدیه. بعد گذشت تا چند ساعت بعد سینا که احساسات پدرانه اش جوش آمده بود وقربون صدقه کم آورده بود بهش گفت، جوبیلی، مانی گفت: نگو جوبیلی حرف بدیه. من گفتم مامان جوبیلی که حرف بدی نیست، گفت چرا ببین: جوبیلی پدرسوخته!!!!!!!!
روزها ما باید هر کدوم یه شمشیر دستمون بگیریم و باهم بجنگیم. یه موقع هند سام پرینس ( همون شاهزاده زیبای خودمون) می شه یه موقع هم اسپایدرمن یا بت من و غیره. معمولا وقتی هند سام پرینس می شه من باید بشم سفید برفی . اگه اسپایدر من بشه من اسپایدر گرل باید باشم. خلاصه اگه من سفید برفی باشم باید چشمامو ببندم وبخوابم بعد اون میاد منو بوس می کنه من بیدار می شم. همیشه اینطوری بود تا اینکه یه روز یکی ازدوستان ما که یه دختر داشت رو جایی دیدیم. مانی اومد و شروع کرد با شمشیر بامن جنگیدن وچشمتون روز بدنبینه چند تاضربه محکم خورد به من. بهش گفتم مامان هند سام پرینس که سفید برفی رو نمی زنه، گفت نه تو مانستری!!!!!!! گفتم مامان من تاحالا سفید برفی بودم، پس الان سفید برفی کیه؟ گفت: سفید برفی آتریاست!!!( همون دختر کوچولو) خلاصه چشمتون روز بد نبینه تازه فهمیدم که وقتی می گن پسرا چشمشون به یه دختر می افته مادرشون یادشون می ره یعنی چی! وبعد هم عمیقا برای آینده هر کی بخواد با مانی آشنا بشه نگران شدم که یه مادرشوهر بدجنس گیرش میاد:)))

در حال حاضر برنامه مورد علاقه اش پاوررنجرزه، که من نمی دونم اینا رو ازکجا شناخته بود، یه روز اومد گفت مامان پاوررنجرز ببینم....

نسبتا غذاش کمتر شده وبه نظرم لاغرتر شده اما حسابی قد کشیده.