مانی نشسته تلویزیون میبینه. من دیشب شب کار بودم اما اونمیذاره بخوابم. خوشبختانه این دفعه دوشب شب کارم. شب کاریهایی که چهار شب پشت هم کار می کنم، روز آخر دیگه از پا میافتم. برای اینکه روزها مانی نمیذاره بخوابم. سینا هم که خدا رو شکر خودش تا صبح پای نت یا بازی است وصبح ها امکان نداره که بیدار بشه تا مانی رو نگه داره ونذاره که بیاد سراغ من. خلاصه شب کاری ها خیلی سخت میگذره. آی فمینسیتها بیاین حق منو از این پدر وپسر بگیرین!
این یکی دوهفته کارم خیلی زیاده وفکر کنم که نتونم زیاد مانی رو ببینم. مانی گاهی خیلی ناراحته از اینکه نمی تونه زیاد منو ببینه. سعی می کنم روزها وساعتهایی که هستم همه وقتم را با او بگذرونم. نگرانم که نبودن من روی مانی تاثیر منفی بگذاره. اما اغلب کسانی که میشناسم و با بچه داری کار هم کرده اند می گن که نگران نباش وبچه به این شیوه بارمیاد واتفاقا مستقل میشه. من هم سعی می کنم نیمه پر لیوان رو ببینم. به هرحال از جمعه تا یکشنبه هم به مدت سه روز باید به یه سفر برم و ... ، با این همه برای فامیل مینویسم، نگران نباشید اوضاع خوبه .
اینجا يکی از کانالهای تلويزيونی ديزنی هست به اسم «پلی هاوس» که مانی خیلی دوستش داره. الان هم داره اون رو میبینه و میخنده.
روز عید خیلی خوش گذشت. یکی از دوستان همکارمن که خانومی هستند تقریبا به سن وسال مامانم، مهمان ما بودند. تو آشپزخونه بودم که دیدم مانی شهپر جون رو مجبور کرد که لباس استار وارز بپوشه ، او رو روی زمین انداخته با شمشیر داره باهاش می جنگه. بعدش هم که مامانم زنگ زد، به مانی گفتم مانی بیا با مامان فروز حرف بزن، میگه مامان فروز همین جاست و شهپر رو نشون میده. سینا جا خورد و گفت به مامانت نگو شاید ناراحت بشن، اما بنده خدا مامانم عادت کرده که مانی سرش هوو بیاره واتفاقا خوشحالم شد که مانی به هرحال خوش میگذرونه.
الان اومده پشت من رو صندلی وداره سرو صورتم روبوس میکنه. حالا هم نشست وموس رو گرفته وبازی میکنه.
شب عید کلی رقصید وقبل از رفتن به رستوران میگفت بریم دیسکو، خلاصه مجبور شدیم رستوران رو که ارکستر داشت جای دیسکو بهش غالب کنیم. بامزه است که دیسکو رو میشناخت خودش، اینجا تو مدرسه فقط به بچه آدم کارهای غیراخلاقی مثل رقصیدن یاد میدن.