دوشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۴

مانی جان، مامان که دعوا میکنه چی میگه؟
میگه اه!
مانی جون، اگه مامان اعصابش خورد بشه میگه چی ؟
می گه شت!
اگه بابا سینا دعوا کنه چی میگه؟
صدا می ده!
مانی جون اگه مانی دعوا کنه چی میگه؟
مانی دعوا نمی کنه!!!!!!!!!!!!!!
آخر هفته گذشته که هم تولد من بود و هم مراسم سینتا کلاوس درهلند، سری به دوستانمون زدیم. جای شما خالی خیلی خوش گذشت.
مانی حسابی کادو گرفت. در راه رفتن، وقتی ازش می پرسیدم که منو و سینا روبیشتر دوست داره یا روب وسلما رو ، هربار با جواب قاطع روب وسلما مارو ناامید کرد. مانی واقعا این دونفر را دوست داره واونها هم. وقتی به اونجا رسیدیم، سلما با چشمان گریون به استقبال ما اومد. در این مراسم ، سینتا کلاوس که بقيه سال در اسپانياست تلفن می زنه و معمولا به کوچکترین بچه خانواده می گه که کادو ها رو کجا گذاشته، این مسئولیت را معمولا روب انجام میده، پارسال مانی تا گوشی رو گرفت گفت، سلام روب، اما امسال نگفت و فقط آدرس رو گرفت .

من فردا برای سه روز خانه نیستم و برای اولین بار مانی شب رو بدون من باید بگذرونه ومن بدون اون! خیلی نگرانم نمی دونم که بتونم طاقت بیارم. امروز من وسینا داشتیم سعی می کردیم که مانی رو آماده کنیم. بهش گفتم مامان من فردا می رم سرکار گفت : آیه! گفتم وشب نمی یام! گفت نه! بابا بره سرکار!