جمعه، مهر ۰۱، ۱۳۸۴

در دوهفته گذشته مانی به بلندترین سفر زندگی اش رفت و کلی حال کرد. ما اول به پراگ رفتیم که به دوستانمون سر بزنیم و شهری رو ببینیم که می گن زیباترین پایتخت اروپای شرقی است. همینطور هم بود. پراگ شهر بسیار زیبایی است اما مردم زیاد خوش اخلاقی نداره. به خصوص گارسونها که حتی در توریستی ترین جاهای شهر انگلیسی نمی دونن واگه بلد هم باشند دلیلی نمی بینند که خودشان را به زحمت بیندازندو باشما انگلیسی حرف بزنند. اما همین مردم با سگ وبچه خوب ومهربانند. در پراگ مانی قلاده واکی کی سگ کیوان را به دست می گرفت و مجبور بود دایم پشت او بدود وماهم به دنبال این دو. کلی در پراگ به مانی خوش گذشت.
بعد از پراگ با کیوان وفرین و با ماشین به پاریس رفتیم که مانی عمه سعیده را ببیند. عمه و مانی در این چند روز دایم باهم بودند. یک روز دو نفری به یه شهربازی در پاریس رفتند وظاهرا مانی همه اسباب بازی های این پارک را به همراه اسب و غیره سوار شده بود.زمانی از پارک بیرون آمدند که تعطیل شده بود. به مانی خیلی خوش گذشت و هنوز هم یادی از آن روز می کند.
عمه سوسو کلی برای مانی اسباب بازی آورد طوری که ما با یک چمدان بیشتر به خانه بازگشتیم.
روزهای آخر سفر هم در بارسلونا بودیم که کلی به مانی در کنار دریا خوش گذشت.
به نظرم مانی نسبت به دوهفته پیش خیلی بزرگتر شده و حرفهای بیشتری می زنه. روزهای آخر سفر دیگه مانی ووایکی کی که مانی اسم اورا به خلاصه" کی کی " صدامی کنه حسابی کتک کاری می کردند. درواقع مانی دم وایکی کی را می کشید اون سگ بیچاره هم دست مانی رو گاز می زد. البته این کار رو خیلی آروم انجام می داد که مانی دردش نیاد.
لب ساحل دونفر در حال ورزش بودند و مانی ادای آنها را در می آورد که خیلی بامزه بود وهمه را به خنده انداخت. یه تیم که درحال ساختن فیلم تبلیغاتی بودند از بازی کردن مانی در ساحل با اجازه ما فیلم گرفتند.
مانی از پنج شنبه به مدرسه می ره و یک داستان تازه در زندگیش شروع می شه.

مانی وسط شن وماسه ساعتهای خوشی را گذراند. به ساحل می گه بیچ و خیلی از این سفر کنار دریا لذت برد. Posted by Picasa

این یه پله به اسم پل چارلزدر بخش قدیمی پراگ. شهر بسیار زیبایی است و به همه دیدنش رو توصیه می کنم. ما بعد از اینکه مانی در بغل سینا خوابش برد، برای چندمین بار برایش کالسکه خریدیم.
یه نکته جالب بی ربط به این عکس: الان تلویزیون داره کارتون باغچه سبزیجات رو پخش می کنه که برای من خیلی نوستالژیکه. حتما برای هم نسلان من هم هست. شیره اسمش جعفری است . یه سگ هم هست به اسم "شوید" که دایم دنبال دمش می دوه. من شویدم دایم می دوم دنبال دمم! یادتون اومد؟ . Posted by Picasa

به گیرنده ها تون دست نزنید اشکال از دوربین ماست که اینقدر رنگ رو بد می گیره. اینجا ساحل بارسلوناست و تا دلتون بخواد آبی وخوشرنگه. Posted by Picasa

دوشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۴

سه‌شنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۴


مانی هنوز هم دراین کالسکه بهتر از هر جای دیگه ای می خوابه Posted by Picasa
مانی از خستگی تو بغل من خوابش برد. چند هفته اخیر، بچه با معاشرت فامیلی زیادروبروشد که براش غیر قابل تصوربود؛ همانطور که برخوردش با افراد فامیل برای ما عجیب بود.
اول از همه عمه مرا دید که هرچه به اوگفتم این عمه نزهت است باورش نشد وهنوز هم اورا عمه سوسو (عمه سعیده عمه خودش)صدا می کنه.
مانی روز به روز بزرگ می شه وحرفای تازه میزنه. با دیدن دایی جمشید انگار نه انگار که بیشتر از یک سال ونیم هست که ندیدشون. پرید وتا تونست خندید و بغلشون کرد و بوسید.
کلی کادو های خوشگل گرفته که دیگه تو اتاقش جا نداره ...
شبی که دایی جمشید به خانه ما آمده بود، مانی عینکش رو نشون می دادو می گفت دیس عینکه!
دیروز هم به پارک رفتیم، با یک پسری دوست شده بود به اسم جک که چند ماهی کوچکتر از مانی بود اما درشتر نشون می داد. دایم بهش می گفت:" جک ایک کامینگ!!!!" ایک به هلندی همون من است.به جای ( آی) هنوز می گه ایک!
دیروز یه سگ بزرگ سیاه اونجا بود که مانی وجک کلی باهاش بازی کردند.بهش می گفتند: نایس داگی!
دیشب مانی یک ساعت تو بغل سینا با یک بازی کامپیوتری سرگرم بود و جالب برای من این بود که تو این بازی همه چیز رو به انگلیسی می گفت. اگه سینا فارسی سئوال می کرد هم انگلیسی جواب می داد. شاید به این خاطر که بازی از روی برنامه های تلویزیونی ساخته شده بود که مانی با اصطلاحات اونا به خوبی آشناست.
ما داریم فردا می ریم سفر به اروپا که مانی بتونه برای تولدش با عمه سو سو باشه. اینبار عمه سوسوی واقعی!