جمعه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۳

وقتی این وبلاگ را شروع می کردم تصورم این بود که در سالهای آینده حداقل هفته ای یک بار در آن خواهم نوشت ولی نمی دانم چرا نوشتن روز به روز سختتر می شود، مثلا اسم خودم را هم روزنامه نگار گذاشته ام !
مانی روز به روز بزرگتر آقاتر و مهربانتر می شود. وقتی امروز بردم که موهایش راکوتاه کنم خانم سلمانی حسابی تعجب کرد که مانی نشسته بود وبدون گریه وداد وبیداد به کار او وکوتاه شدن موهایش نگاه می کرد.البته فکر نکنید که دیگر گریه بی دلیل نمی کند یا بهانه نمی گیرد ولی در بعضی مواقع آبروی مرا حسابی حفظ می کند.
هفته اول فوریه رادر لندن و در کنار سینا حسابی خوش گذراند .وقتی دورهم بودیم برای مانی خیلی فضای بهتری بود.بچه بیچاره چه گناهی دارد که پدرش باید در لندن کار کند؟ مانی که این حرفها را نمی فهمد او فقط می خواهد مادورهم باشیم.برای همین هم من به زودی بساط زندگی را جمع می کنم که به لندن برویم.می خواستم چی بگویم؟ آهان در لندن منزل یکی از دوستان قدیم (مهرداد فرهمند) مهمان بودیم وهم خانه او یک گربه داشت.گربه مذکور روی کمد نشسته بودو
مانی داشت نگاهش می کرد که گربه پرید پایین طرف مانی ! بعد هم رفت بغل شومینه نشست.
مانی ترسیده بود و شروع کرد این ماجرا را برای سینا تعریف کردن:پیشی پرید آتیش و...
این ماجرا تا سه روز ادامه داشت مانی هرکسی را که دید یا با هر کس که تلفنی حرف زدماجرا را برایش با همین سه کلمه تعریف کرد.
گاهی لغات تازه اش شوکه ام می کند و گاهی کارهایی می کند و حرفهایی می زند که اصلا توقع شنیدنش را از او ندارم.
چند وقت پیش داور نبوی داشت برای ما حرف می زد و ماهم سراپا گوش بودیم که یک دفعه بی مقدمه مانی رو کرد به داور و گفت :سسسسسسسس همزمان انگشت سبابه اش را هم روی بینی اش گذاشت.داور ساکت شد و در میان خنده حضار من به مانی گفتم که کاری که کرده خوب نبوده.
درست چند دقیقه بعد وقتی داور بنده خدا دوباره شروع به حرف زدن کرد مانی همان کار را تکرار کرد و از آن به بعد هم هرگاه داور حرف بزند و مانی در حال بازی نباشد می گوید :سسسسسسسسسسسس
شب دیگری مانی نخوابیده بود و تلویزیون فیلم حادثه ای پخش می کرد.صحنه آخر فیلم مثل اغلب فیلم های اینچنینی هنرپیشه ها یکدیگر را بوسیدند. مانی هم برگشت به من گفت:مامان اینا آگیشن!!!!!!!(آگیشن=عاشق هستند)
به پرتقال،آب پرتقال و نارنگی می گوید:آبو گولا که احتمالا همان آب پرتقال است.
عاشق Bob the builder که مانی به زبان هلندی Bob de bouwer صدایش می کند. البته در دیزنی شاپ لندن هم کم نیاورد و یک تلفن وینی د پو خرید. راستش انگشتش پایین نیامد آنجا هر چه را که دید با انگشتش اشاره کرد و :گفت :ماما اینو می خوا!
صدای سرفه اش می آید. سرما خورده بچم.