شنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۳


 Posted by Hello
مانی در لباس سینتا

مانی در حال خندهPosted by Hello
خیلی وقته که اینجا ننوشتم، چون یک دزدی پیدا شده و آدرسم رو دزدیده، خدا ازش نگذره!
مانی سال 2005 رامثل بقیه بچه ها در اروپا با سروصدای آتش بازی شروع کرد. مردم در شهری که ما زندگی می کنیم از هفته ها پیش خود رابرای این مراسم پرسروصدا آماده می کردند.دیشب مانی اول کمی جاخورد و فقط نگاه می کرد اما بعد از چند دقیقه برای اینکه همرنگ جماعت شود با صدای بلند فریاد می زدوموهای روب بیچاره را می کشید چون روی کول او نشسته بود!
الان که من ومانی تنها هستیم اغلب وقتش را در خانه به دیدن دی وی دی های برنامه های تلویزیونی بی بی سی می گذراند که سینا برایش از لندن می آورد و tweenies را به بقیه ترجیح میدهد .
رفتن سینا ناراحتش می کند و تا چند روز کمی ناآرام است.هفته گذشته را سینا اینجا گذراند.
مانی یک روز صبح وقتی من به سینا می گفتم که وقت بیدار شدن است درجواب سوال او که پرسید ساعت چند است، مچش را زد بالا و گفت :10!
من و مانی با تنهایی کنار آمده ایم اما گاهی اتفاقات جالبی هم برایمان می افتد.مثلا دوهفته پیش من تصمیم گرفتم که شیشه ها را تمیز کنم به بالکن رفتم .چشمتان روز بد نبیند،بعد از چنددقیقه که می خواستم برگردم ،دیدم در باز نمی شود نگو که آقامانی چفت در را انداخته ومتاسفانه چفت مذکور به راحتی بسته می شود اما به این راحتی ها نمیتوان آنرا بازکرد!
ساعتی رابیرون در سرما گذراندم و سعی مانی برای باز کردن در با کلیدی که قفل نبود تماشاکردم و در نهایت مجبورشدم شیشه را بشکنم و داخل شوم!!
مانی به هلندی و فارسی حرف می زند و سعی می کند که منظورش را هرطور که شده به ما حالی کند.نسبتا حافظه خوبی دارد و پس ازچند ماه توماس را شناخت و به اسم صدا کرد.
اینجا در هلند بابانوئل که نامش سینتر کلاس است 5 دسامبر ار اسپانیا می آید و برای هلندی ها کادو می آورد بویژه کوچکتر ها در این روز از همه کادو می گیرند.این سنتای معروف در هلند وردستانی دارد که به او در برآورده کردن آرزوهای ملت کمک می کنند.این زوارته پیت ها سیاهانی شبیه حاجی فیروز های خودمان هستند با موهای فرفری .مانی اسم آنهارا با اسم سنتا قاطی کرد و به همه آنها می گفت:زوارته کیت!
مانی هم کلی کادو گرفت.اما بیش از همه جعبه ابزار کادویی سلما را دوست دارد و بلد است که کدام پیچ را با کدام وسیله باید باز کند.
مهربان است واز وقتی که سینا از اینجا رفته از تلفن خوشش نمی آید با هیچ کس تلفنی حرف نمی زند اما همه را به اسم کوچکشان در میان بازی هایش نام می برد و بیش از همه،سعید و ساناز.
باعرض شرمندگی بدون بابا یا خاله.
اغلب افراد فامیل رادر عکس ها می شناسد و اسمشان را می گوید،به جزاسم من!من فقط مامان هستم!
الان مانی در حال تماشای تلویزیون است.مشکل خوابش به کلی حل شده وکافی است او را در تختش بگذارم تا دقایقی بعد به خواب برود.