این دو نمونه را گفتم تا برایتان تعریف کنم روزی که عمه برای دیدن ما به هلند آمد، گفت:این بچه خیلی هم بچه آرومی است و بیخود شما می گویید که شیطونه!دیشب که تلفنی با تهران حرف می زد می گفت :بابا این بچه به زمین و زمان بند نیست!!
خلاصه عمه بیچاره در این یک هفته کلی خوش گذرانده(البته این چیزی است که خودش می گوید ما که باور نمی کنیم.)
دو روز پیش دست جمعی به خرید رفتیم و مانی و عمه با هم به یک فروشگاه کفش رفتند. چند دقیقه بعد عمه با رنگ پریده آمد و گفت :مانی تمام کفش ها را روی زمین ریخت و صاحب مغازه تقریبا عمه و مانی را از مغازه بیرون کرده بود.
یک سوال تازه کسی می داند راه حل مبارزه با جیغ چیست؟
البته مانی از این هفته به مهد کودک می رود و من وخودش زندگی بهتری خواهیم داشت.
پسر من خیلی هم بچه بدی نیست. دیروز که با هم به سوپر رفتیم بسته دستمال را برای مامان تا دم دوچرخه آورد.