سه‌شنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۲

ماني باز سرما خورده.پريشب تب بدي داشت . اما حالا بهتر شده.
خودش راحت مي نشيند و با اسباب بازي هايش بازي مي كند.يعني حالا ديگر با افتادن گريه نمي كندبلكه با يك چرخش دوراني مي نشيند.
وزن او 300 گرم بيشتر شده و به 9 و500 رسيده. با ديدن بچه ها در هر جا ذوق زده مي شود جيغ ميكشد و با هيجان به سويشان ميرود.شيوه محبت كردنش همان است كه بود ،دهانش را باز مي كند بخشي از لپ آدم را در دهان مي كند و يك گاز جانانه مي گيرد.البته گاهي مو ها را هم مي كشد .من وخاله وعمه اش به همراه مامان من بيش از همه شامل اين ملاطفت مي شويم .البته گاهي پدران خانواده را هم مشمول لطف مي كند كه به دليل محاسن ايشان فوري با تكان دادن سرش پشيمانيش را اعلام مي دارد.
اغلب اوقات وقتي سواره هستيم آواز مي خواند ودل همه را ميبرد.
موهايش بلند وفر فري شده، واي دلم براي بچم تنگ شد.مي خوام يك اعترافي بكنم،هر چه سعي مي كنم مانني را در تخت خودش بخوابانم نمي شود. يعني سر شب او را به اتاقش مي برم و مي خوابانم.بعد در جاي خودم دراز مي كشم منتظر كوچكترين صداي او مي مانم وبا اولين نق از جا مي پرم و اورا پيش خودم بر مي گردانم. بدون ماني در كنارم انگار چيزي گم كرده ام.

چهارشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۲

باورتان نمي شود ماني پريشب ازتخت افتاد . البته نگران نشويد اتفاق بدي نيفتاد.
پريشب من حال خوشي نداشتم مسكن خوردم و روي تخت دراز كشيدم ،سينا هم با ماني كه او هم روي تخت بود بازي مي كرد تا اينكه فكر كرد ماني خوابش برده است. رفت دندانش را مسواك كند كه... چشمتان روز بد نبيند با صداي افتادن ماني از خواب پريدم.خوشبختانه چهارچنگولي افتاده بود و به سرش آسيبي نرسيد.فقط يك قطره خون قرمز خيلي خوش رنگ از لبش به زمين چكيد.ظاهرا دندان پيش او به لبش آسيب جزيي زده بود.
اين روز ها ماني شيطنت را به نهايت مي رساند .از سر وكله آدم بالا مي رود .تازه مي فهمم كه در ماه گذشته چقدر افسرده بوده.
لباس هاي تابستاني به او خيلي مي آيد.

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۲

امروز ماني را به مهد گذاشتم.حالش بهتر شده ،با سينا كلي سروكله مي زنه.ديروز مي خواستم ماني را كنار سينا بخوابانم.سينا قبلا روي تخت خوابيده بود.ماني با دست مدام به پشت او مي زد تا اورا بيدار كرد. كلي ذوق كرد .صورتش را چنگ زد.
البته سينا در اين ملاطفت ها دچار هزينه شد و عينكش را از دست داد.
ماني ياد گرفته كه اداي خنديدن را تقليد كند.وقتي به او مي گوييم،هه هه هه او هم جواب ميدهد هه هه هه....

یکشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۲

سينافردا آزادميشه
ما امروزبه دادگاه رفتيم وقاضي اين خبر را به ماداد
خودسيناهم ساعتي بعد ضمن تماس باخونه اين خبر راتاييد كرد
امروز دقيقا 3 هفته از بازداشت سينا مي گذره،ومن و ماني هر دو مريض هستيم . نگاه كه مي كنم مي بينم اين جمله در تمام نوشته هايم ظرف هفته هاي اخير تكرار شده ولي باور كنيد كه دقيقا همين طوره ومن حداقل 5 سال هست كه اينقدر مريض نبوده ام.
ديروز ماني رو به دكتر بردم.وزن او هنوز 9 كيلو و 200 گرم است يعني يك ماهه كه هيچ وزن زياد نكرده.
ديروز يك خبر احمقانه به نقل از سايت نقطه شنيدم. اينقدر اين خبر مسخره است كه مثلا بگن ماست سياهه.من نمي دونم بايد چه جوابي بدم فقط مي دونم ترور شخصيت يك راه قديمي و بسيار پيش پا افتاده در اين شرايط است كه خوشبختانه سال هاست كه اثر خودش را از دست داده. هر كس كه سينا را حتي دورادرو و از روي نوشته هاش بشناسه مي دونه اين حرفها با هيچ چسبي به اون نمي چسبه.

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۲

سرفه هاي ماني خشك و طولاني شده .امروز با مطب دكتر مدرس فتحي تماس گرفتم و او شربت تازه اي تجويز كرد.
از ماني خجالت مي كشم ،بچه اين روز ها مثل گوشت قرباني اين طرف و آن طرف كشيده مي‌شود.شايد به همين خاطر خوب نمي شود.
وقتي بچه مدرسه اي بودم در اوايل دهه 60،همشاگردي هايي داشتم كه به خاطر وضعيت پدران ومادرانشان دايم در تنش بودند.دوستي هاي كودكانه ما به مويي بند بود.آنها دوره اي به مدرسه مي آمدندوگاه براي هميشه مي رفتند.
هميشه چه در آن سالها چه سالهاي بعد كه بزرگتر شدم و دليل آن شور بختي ها را فهميدم از چنين وضعي مي ترسيدم .دلم نمي خواست فرزندم چنين سرنوشتي داشته باشد. اما امروز....
هر چه فكر مي كنم مي بينم من و سينا با پدران و مادران آن روزها تفاوت زيادي داريم. آنها راهي را بر گزيده بودند و تاوان گران آن را مي پرداختند .سياست پدر و مادر ندارد...اما من و سينا چه؟ما كه در تما اين سالها كه سياسي نوشتن راه مستقيم بود راههاي پيچ در پيچ را برگزيديم.فرهنگ وهنر اطلاع رساني
واجتماع.ما براي اين روزها آماده نبوديم.با همه اينها تحمل زاييده روز هاي سخت است ما اين مولود را در آغوش كشيده ايم. تنها مي ماند يك عذر خواهي از ماني كوچك ومهربان.ومن اميد وارم كه او از ما بپذيرد

دوشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۲

امروز قرار است سينا را ببينم. حال ماني چندان تعريفي ندارد باز هم ديشب تب داشت.
راستي من يادم رفت كه بنويسم ماني يك دندان ديگر در بالا در آورده و حالا او 4 دندان دارد.

یکشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۲

;تمام تلاش من برای حفظ وضیت نرمال در خانه دودمی شود و به هوا می رود.مانی اغلب مریض وعصبی وگریان است.دیروز که به جلسه دفاع از آزادی مطبوعات در انجمن صنفی رفته بودم به گفته سعیده خواهر سینا چنان گریه ای کرده بود که از زمان نوزادی اش تا کنون سابقه نداشت. این در حالیست که قبلابه راحتی با سعیده می ماندخواب او کوتاه شده و با کوچکترین صدایی از خواب می پرد.
انتظار در این شرایط خیلی سخت است وقتی نمی توانی به کودک چند ماهه ات وعده روزی دور یا نزدیک را بدهی.
خدا را شکر می کنم که مانی در این وضع تنها 7 ماه دارد وزبان باز نکرده و معنای زندان را نمی داند.وگرنه نمی دانستم با او چه کنم