دوشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۱

امروز به شهر كتاب نياوران رفتم و براي ماني، كتابهاي «صد بازي با نوزاد» ‌و «شيوه‌هاي تقويت هوش نوزاد» رو خريدم. كتاب تقويت هوش براي دوره‌هاي سني مختلف است كه من دو جلد آن براي سنين سه تا شش ماه و شش تا 12 ماه را خريدم.
صفحات اين كتاب شامل طرح‌هاي رنگيني است كه بايد آنها را سي‌ثانيه تا چهار دقيقه مقابل چشم بچه قرار داد. اما ما بلافاصله وقتي آن را جلوي ماني مي‌گيريم، دستش را دراز مي‌كند، كتاب را مي‌گيرد و به دهان مي‌برد. ظاهرا كتاب براي بچه‌هاي نرمال ساخته شده، نه براي ماني شكمو!
هنوز دندان ديگر ماني در نيامده و او كماكان عصبي است و جيغ‌هاي بنفش تحويل من مي‌دهد. راستي ديروز رفتم و بيست هزار تومان بن خريد محصولات كانون پرورش فكري را خرج كردم. با اين بن‌ها، پازل، خمير و مكعب‌هاي حروف و اعداد خريدم.
تازگي‌ها ماني بعد از خوردن شير، ملچ و مولوچ جالبي مي‌كند و لبانش را جمع و باز مي‌كند. هروقت هم كه فرصت كند، جيغ‌هاي جانانه مي‌زند.
چند دقيقه پيش بعد از مدتها به اي‌ميل‌هايم جواب مي‌دادم و سينا ماني را نگه داشته بود. تقريبا «بيچاره»‌ شد! ماني علاوه بر اينكه موها را مي‌كشد، تا فرصت كند صورت من و سينا را هم مي‌خورد!

شنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۱





این دفعه، زود به قولم عمل كردم؛ چهار تصوير از عكس‌هايي كه سام فرزانه در كيش از ماني گرفته رو گذاشتم اینجا

جمعه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۱

اتفاقات زيادي افتاده اما متاسفانه من اصلا فرصت نوشتن در اين وبلاگ را نداشتم. از همه كساني كه اين صفحه را پيگيري مي‌كنند عذر مي‌خواهم.
1- ماني از جمعه دوم اسفند، تا چهارشنبه ششم اسفند به اولين سفر بلند زندگي‌اش رفت و بالطبع مامانش رو بيچاره كرد. هيچ فكر نمي‌كردم بچه‌داري در سفر اينقدر سخت باشه. اول اينكه اجازه ندادن كه كالسكه ماني رو به داخل هواپيما ببرم و مجبور شدم اون رو به بار بسپرم. مي‌تونيد حدس بزنيد كه نتيجه‌اش چي شد! به كيش كه رسيديم كالسكه شكسته رو تحويلمون دادن. در اولين قدم بعد از مشخص شدن جاي اقامتمون، مي‌خواستيم بريم تا برايش كالسكه بخريم. چون توي كيش بدون كالسكه نمي‌دونستم كه بايد با ماني چكار كنم. وقتي داشتم لباس عوض مي‌كردم ماني رو طوري روي تخت گذاشتم كه وقتي به اطراف مي‌غلته به زمين نيفته. در يك چشم به هم زدن برگشتم و ديدم سر ماني چند سانتي بيشتر با زمين فاصله نداره. فقط تونستم جيغي بزنم و ماني به زمين خورد. خدا رحم كرد كه ارتفاع تخت كوتاه بود و اتاق فرش داشت. اما ماني كه بيشتر از جيغ من ترسيده بود گريه جانانه‌اي رو سر داد. اينقدر ترسيده بودم كه سينا هم دست و پايش را گم كرد. نمي‌دانم اگر سام فرزانه با ما نبود چه اتفاقي مي‌افتاد. خدا عمرش بدهد. پريد و اولين تاكسي‌اي كه ديد را صدا كرد تا ماني را به كلينيك خانواده در كيش ببريم. به آنجا كه رسيديم گريه ماني به هق هق تبديل شده بود. دكتر، كه يك فوق متخصص نوزادان بود، ماني را نگاه كرد و قبل از اينكه او را معاينه كند به من گفت «اينكه چيزيش نيست، تو داري مي‌ميري!» بعد از معاينه ماني به ما اطمينان داد كه براي بچه هيچ اتفاقي نيفتاده و بعد از آن هم كه ترسم كمتر شد، ماني را خواباندم. (يك نكته براي مادران: من به‌خاطر گريه‌هاي ماني همان اول كار به او چند قطره مسكن دادم كه دكتر گفت نبايد اينكار را مي‌كردم. چنانچه اگر اتفاقي براي بچه بيفتد، مسكن ممكن است نشانه‌هاي آن را موقتا از بين ببرد و تشخيص آسيب‌ها سخت شود.)
2- بعد از اينكه خيالم راحت شد، به پاساژ پرديس رفتيم و يك كالسكه نو براي ماني خريديم. كه خيلي به دردمان خورد. در طول اين سفر، من و ماني تمام طبقات اول بازارها و پاساژهاي كيش را متر كرديم! ( چون جرات نمي‌كردم با پله برقي كالسكه ماني را به طبقه دوم ببرم.) موقع برگشتن هم برديم كالسكه را به فروشنده داديم كه برايمان بسته‌بندي كند تا بتوانيم آن را با خيال راحت به قسمت بار هواپيما بسپاريم.
3 - قابل توجه كساني كه معتقدند ماني روي ديوار راه مي‌ره و مادرش قربون دست و پاي بلوريش مي‌ره: تمام فروشنده‌هاي بازارهاي كيش و مردمي كه براي خريد آمده بودند از سروكول بچه‌ام بالا مي‌رفتند. يك شلوارك جين برايش خريدم كه آن را با تي‌شرت‌هاي مختلف مي‌پوشيد و خيلي بهش مي‌آمد. سام فرزانه، عكس‌هاي خوبي از ماني گرفته كه اونها رو اسكن مي‌كنم و توي صفحه مي‌گذارم.
4- يك شب بالاخره تونستيم پدر روشنفكر ماني رو از جلسات نقد و بررسي فيلم‌هاي مستند قرض بگيريم و با سام فرزانه، چهارنفري به رستوران «موزيكال» ميرمهنا رفتيم. چشمتان روز بد نبيند. موزيك بد با خواننده‌هاي بدصدا، كه بدون هيچ ملاحظه‌اي تمام فضاي رستوران را تكون مي‌داد. همون‌طور كه داشتيم تندتند شام مي‌خورديم تا سريع‌تر از اين مخمصه نجات پيدا كنيم، نگاهمان به صورت ماني افتاد و ديدم بچه با دهان باز در حال جيغ كشيدن است ولي ما صدايش را نمي‌شنيديم!
5- در راه برگشت، ماني بسيار هيجان‌زده شده بود و مدام توي هواپيما جيغ مي‌زد. (گريه نمي‌كرد، جيغ مي‌زد!) سينا و من كه بسيار خجالت‌زده بوديم، ضمن اينكه تلاش مي‌كرديم جيغ ماني را كنترل كنيم به اطرافيان نگاه مي‌كرديم تا معذرت‌خواهي كنيم اما مي‌ديديم كه همه آنها داشتند با ماني خوش و بش مي‌كردند. به قول سينا، ماني نون برورويش رو مي‌خوره!
6- روز جمعه گذشته، اولين دندون ماني دراومد. از اون هفته تا حالا بچه به خاطر دندون ديگرش ناراحته. آب دهنش راه افتاده و هرچي به دستش مي‌رسه مي‌خوره. روي پيشخون روروك‌اش يك شماره‌گير تلفن اسباب‌بازي داره كه وقتي روشنش مي‌كني چراغي به همراه موزيك در اون مي‌درخشه. ماني تمام تلاشش رو مي‌كنه كه دهنش رو به اون برسونه و اون رو هم بخوره.
7- يكشنبه گذشته، ماني را به كلينيك دكتر مدرس فتحي بردم. قد بچه 69 سانت و وزنش 9 كيلو شده. دكتر مدرس فتحي اجازه داد كه از بيست و يكم به ماني سوپ بدهيم اما من دلم طاقت نياورد و ديروز اولين سوپ ماني رو كه از يك تكه فيله مرغ، چند دانه برنج و چند دانه عدس آسياب‌شده درست شده بود به خوردش دادم. دكتر، معتقده كه رشد ماني خيلي خوبه.
8- راستي، به ديدن تبسم نمازي و شهريار شمس رفتم كه آميتيس دختر دو ماهه‌شان را ببينم. گيسوي كمند آميتيس آنقدر بلند شده كه شهريار يك بار موي او را كوتاه كرد. خوش‌به حالش، بچه من هنوز كچله!
9- پژمان راهبر هم ماه پيش صاحب پسري شد كه هنوز فرصت نكرديم به ديدنش برويم. البته اين بچه را هدي به دنيا آورده و «شيبان» هنوز توي شكم پژمانه!
10- ببخشيد كه اين‌دفعه، اينقدر طولاني شد.