اين تلخ ترين تجربه مادرانه من تا امروز بود.به نظرمن ختنه، كاري تكان دهنده و وحشتناك است. امروز صبح پسر كوچولوي من لحظات دردناكي را گذراند. البته جراحي بدون خونريزي وبه قول پزشكان باحلقه بود اما همان آمپول بيحسكننده به تنهايي سخت ترين قسمت ماجرا بود.ماني كوچولوي من ساعت ها ناله كرد و دست و پايش مي پريد.
به هيچ مادري توصيه نمي كنم به اتاق جراحي برود و از نزديك ختنه شدن پسرش را ببيند.
شنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۱
جمعه، مهر ۰۵، ۱۳۸۱
امروز از عصر دلشوره فردا را دارم و حالم خوب نيست.
فردا صبح ساعت هشت، ماني براي ختنه، وقت دكتر دارد. بچهام تازه يك ذره جون گرفته. حالا بايد ببريميش و كلي درد بكشه. همه ميگن بعد از ختنه لاغر ميشه. امروز عصر به ليلا ارجمند زنگ زدم ولي متاسفانه نبود. پسر ليلا تقريبا پنجماهه است و او به من توصيه كرده بود ماني را در روز تولد ختنه كنيم. در بيمارستان در حالت نيمه بيهوشي، از سينا در مورد ختنه بچه پرسيدم. خيلي جدي مخالفت كرد و گفت من پنجاه درصد براي تصميم گيري درباره بچه حق دارم كه همه اين پنجاه درصد را در مورد ختنه به كار برد!
ظاهرا نظريات متفاوتي درباره ختنه نوزادها هست. دكتر من، ملك منصور اقصي، كه جراح و متخصص بسيار قابلي در حوزه ناباروري است به سينا گفته بود اين روزها بعد از چهار سالگي پسران را ختنه ميكنند. براساس مطالعات پزشكي، ختنه زودهنگام، ممكن است باعث تنگي مجرا شود. اما دكترهاي كودكان چه دكتر آلبويه در بيمارستان و چه دكتر مدرس فتحي كه بعدتر براي ماني نزد او پرونده تشكيل داديم، معتقدند اگر ختنه سريعتر انجام شود، هم به لحاظ جسمي و هم روحي، براي كودكان بهتر خواهد بود.
اما هرچه پزشكان بگويند، من نگراني ماني كوچكم هستم.

ظاهرا نظريات متفاوتي درباره ختنه نوزادها هست. دكتر من، ملك منصور اقصي، كه جراح و متخصص بسيار قابلي در حوزه ناباروري است به سينا گفته بود اين روزها بعد از چهار سالگي پسران را ختنه ميكنند. براساس مطالعات پزشكي، ختنه زودهنگام، ممكن است باعث تنگي مجرا شود. اما دكترهاي كودكان چه دكتر آلبويه در بيمارستان و چه دكتر مدرس فتحي كه بعدتر براي ماني نزد او پرونده تشكيل داديم، معتقدند اگر ختنه سريعتر انجام شود، هم به لحاظ جسمي و هم روحي، براي كودكان بهتر خواهد بود.
اما هرچه پزشكان بگويند، من نگراني ماني كوچكم هستم.

پنجشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۱
چند نفر از مامانهاي وبلاگنويس، با نامههاي قشنگشان در روزهاي گذشته مرا نسبت به كارم بسيار دلگرم كردند. در ميان آنها مامانخانومي هم بود كه الان قريب دو ماه است به دليل شرايط جسماني دوران بارداري نتوانسته وبلاگش را به روز كند. ماههاي اول بارداري تا ماه چهارم سختترين روزهاي اين دوران هستند. البته ماه آخر هم به نوعي سخت است. در ماه آخر سنگيني بيش از حد باعث ميشود مادر تحرك خود را از دست بدهد و راه رفتن، نشستن و حتي خوابيدن او با مشكل همراه شود. اما به هيچ وجه نميتوانم سختي چهار ماه اول بارداري را براي كساني توصيف كنم كه اين تجربه را ندارند. يك حالت تهوع مداوم كه دست از سر آدم برنميدارد. من در آن روزهاي سخت در اتاق خوابم بستري بودم و هيچ بويي را نميتوانستم تحمل كنم. وقتي بوي غذاي همسايه طبقه بالا به مشامم ميرسيد تا بيهوشي فاصلهاي نداشتم. مدام يك سيب يا ليمو يا پرتقال را جلوي بينيام ميگرفتم. بوي تمام عطرها و ادوكلنها يا لوازم آرايشي كه در آن روزها مصرف ميكردم هنوز هم برايم غيرقابل تحمل است. در اين دوران، زن باردار حتي نميتواند بوي آدمها را تحمل كند. خلاصه آنقدر سخت است كه حاضرم بميرم و هرگز بار ديگر آن روزها را تجربه نكنم. براي همين، دلم بسيار براي مامان خانومي ميسوزد. طبق محاسبه من، مامان خانومي الان ماه چهارم بارداري را پشت سر گذاشته و به زودي اين روزهاي سخت تمام ميشود.
البته برخي از زنان باردار اصلا دچار چنين حالاتي نميشوند و به اصطلاح «خوشويار» هستند. اما ظاهرا مامانخانومي هم مثل من، شانس خوشويار بودن را نداشته است.
البته برخي از زنان باردار اصلا دچار چنين حالاتي نميشوند و به اصطلاح «خوشويار» هستند. اما ظاهرا مامانخانومي هم مثل من، شانس خوشويار بودن را نداشته است.

هميشه من و سينا پيش خودمون ميگفتيم با وجود يك دوجين دوست و رفيق عكاس كه داريم و قريببهاتفاقشون عكاسهاي بنامي هستند، يه دونه عكس درست و درمون از عقدكنانمون نداريم. اما در مورد ماني وضع فرق ميكنه. از وقتي به دنيا اومده هرروز يكي از دوستامون به صورت داوطلبانه لطف ميكنه و مياد كه ازش عكس بگيره. خوش به حال ماني! پريروز پيمان هوشمندزاده، عكاس معروف و مشهور مطبوعاتي اومد و عكسهاي زيادي از ماني گرفت. پيمان قبلا با فرستادن يك ايميل، نسبت به عكسهايي كه ما از ماني ميگيريم اعتراض كرده بود. عمو پيمان، نگران آبروي بچه با اين عكسهاي كجومعوج بود. امروز هم، دو تا ديگه از دوستان ما، بهروز مهري عكاس AFP و همسرش فرزانه خادميان كه او هم از عكاسان خوب است، براي ديدن ماني آمدند و آنها هم از ماني كلي عكس گرفتند. لنزي كه بهروز استفاده ميكرد، مرا ياد عكاسان ورزشي دور زمين فوتبال انداخت. دوست ديگرمان، رضا معطريان هم (كه از عكاسان مشهور ورزشي است) يك هفته قبل از به دنيا آمدن ماني، چندين عكس از من گرفت كه به دليل رعايت موازين اسلامي از گذاشتن انها در وبلاگ معذورم! اين عكسي را كه ميبينيد، شخصا با سرانگشتان هنرمندم گرفتم. با همان دوربين ديجيتال سينا كه در واقع ضبط صوت است!
پينوشت: امروز دوستان وبلاگنويس هم به ديدن ماني آمدند. خورشيدخانوم، به من پيشنهاد كرد كه با لحن خودماني و راحتتري بنويسم. اما متاسفانه، ظاهرا قادر به نوشتن با لحن خودماني نيستم و هركار ميكنم دست آخر، نثرم شبيه نثر خبر ميشود. براي همين در اين مطلب، قاطي كردهام؛ بعضي از لغات خودماني و برخي ديگر (مثل همين برخي!) رسمي شده است. خلاصه مرا به خاطر اين نثر آشفته ببخشيد. سعي ميكنم به زودي لحني يكدست پيدا كنم.
دوشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۱
امروز بعدازظهر، بار ديگر ماني را به كلينيك دكتر مدرس فتحي بردم. مشكل خاصي نبود. فقط چند سئوال داشتيم. چشم راست ماني، اغلب قي ميكند. همچنين در اكثر مواقع پس از شيرخوردن، دل درد دارد و پيچ و تاب ميخورد. سئوالي هم از دكتر داشتم در مورد خوردن قرصهاي پرنتال به جاي مولتيويتامينهايي كه او تجويز كرده بود.
جالب است، دكتر براي چشم ماني همان چاي قديمي خودمان را توصيه كرد. البته قطرهاي هم داد ولي ما فعلا با همان چاي چشمش را شستشو داديم، ظاهرا بهتر است. دكتر گفت شايد ظرف چند روز آينده، ناراحتي چشمش حل شود وگرنه چنانچه مشكل، به دليل تنگي مجراي اشكش باشد، تا چند ماه طول ميكشد. در مورد دل درد هم دوباره توصيه كرد از هرنوع جوشانده يا دارويي نظير گريپ ميكسچر و قندداغ دوري كنيم و گفت راه حل تنها اين است كه موقع شيردادن بچه را به حالت نيمه نشسته نگه دارم و سعي كنم براي تخليه بادگلويش به او كمك كنم. در مورد «بيبي ته» (نوعي چاي گياهي كه دوستي از آلمان برايم آورده) نيز گفت اين نوع داروها را سازمان بهداشت جهاني توصيه نميكند. اما روي شيشه «بيبي ته» نوشته شده كه اين چاي دارويي ويژه را (كه متشكل از زيره، آويشن و رازيانه است) از دومين هفته پس از تولد، ميتوان به نوزاد خوراند. دكتر مدرس فتحي گفت آلمانيها از اين نوع چاي استفاده ميكنند اما سيستم آمريكايي و سازمان بهداشت جهاني آن را نميپذيرد. بچه ما هم با داشتن پدر و مادري روزنامهنگار، كه دائم از كاخ سفيد پول ميگيرند، تكليفش مشخص است و ناگزير از روش آمريكايي تبعيت ميكند!
از سوي ديگر، دكتر قرصهاي مولتي ويتامين پرنتال را به جاي مولتي ويتامين هاي داخلي بسيار پسنديد و گفت بهتر است همراه با اينها، هفتهاي دو يا سه قرص كلسيوم دي هم بخورم. قرصهاي پرنتال را مهشيد زماني، يكي از دوستهاي سينا در اوايل حاملگي برايم فرستاد و دكتر اقصي، پزشك معالج من ( كه او هم مانند مهشيد منتقد فيلم است) قرصها را بسيار خوب و موثر دانست و توصيه كرد به جاي هر داروي ديگري، روزي يك عدد از آنها بخورم. بعدتر همايون ملكقاسمي، يكي ديگر از دوستان سينا هم كه پس از سالها به ايران باز ميگشت، بستهاي ديگر از همين قرصها را با خود آورد. من براي همه زنان باردار، مصرف اين قرصها توصيه ميكنم.
جالب است، دكتر براي چشم ماني همان چاي قديمي خودمان را توصيه كرد. البته قطرهاي هم داد ولي ما فعلا با همان چاي چشمش را شستشو داديم، ظاهرا بهتر است. دكتر گفت شايد ظرف چند روز آينده، ناراحتي چشمش حل شود وگرنه چنانچه مشكل، به دليل تنگي مجراي اشكش باشد، تا چند ماه طول ميكشد. در مورد دل درد هم دوباره توصيه كرد از هرنوع جوشانده يا دارويي نظير گريپ ميكسچر و قندداغ دوري كنيم و گفت راه حل تنها اين است كه موقع شيردادن بچه را به حالت نيمه نشسته نگه دارم و سعي كنم براي تخليه بادگلويش به او كمك كنم. در مورد «بيبي ته» (نوعي چاي گياهي كه دوستي از آلمان برايم آورده) نيز گفت اين نوع داروها را سازمان بهداشت جهاني توصيه نميكند. اما روي شيشه «بيبي ته» نوشته شده كه اين چاي دارويي ويژه را (كه متشكل از زيره، آويشن و رازيانه است) از دومين هفته پس از تولد، ميتوان به نوزاد خوراند. دكتر مدرس فتحي گفت آلمانيها از اين نوع چاي استفاده ميكنند اما سيستم آمريكايي و سازمان بهداشت جهاني آن را نميپذيرد. بچه ما هم با داشتن پدر و مادري روزنامهنگار، كه دائم از كاخ سفيد پول ميگيرند، تكليفش مشخص است و ناگزير از روش آمريكايي تبعيت ميكند!
از سوي ديگر، دكتر قرصهاي مولتي ويتامين پرنتال را به جاي مولتي ويتامين هاي داخلي بسيار پسنديد و گفت بهتر است همراه با اينها، هفتهاي دو يا سه قرص كلسيوم دي هم بخورم. قرصهاي پرنتال را مهشيد زماني، يكي از دوستهاي سينا در اوايل حاملگي برايم فرستاد و دكتر اقصي، پزشك معالج من ( كه او هم مانند مهشيد منتقد فيلم است) قرصها را بسيار خوب و موثر دانست و توصيه كرد به جاي هر داروي ديگري، روزي يك عدد از آنها بخورم. بعدتر همايون ملكقاسمي، يكي ديگر از دوستان سينا هم كه پس از سالها به ايران باز ميگشت، بستهاي ديگر از همين قرصها را با خود آورد. من براي همه زنان باردار، مصرف اين قرصها توصيه ميكنم.
شنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۱

ديشب با كلي برنامهريزي ماني را به اتاق كار سينا آورديم تا از او عكس بگيرد. چون دوربين سينا (يعني در واقع ضبط صوتش!) فقط در حالتي كه به كامپيوتر متصل است، با كيفيت نسبتا قابل تحملي عكس ميگيرد. وگرنه ديجيتالش كجا بود؟!
پس از اينكه بالاخره موفق شديم نزديك به چهل عكس از ماني بگيريم، كه چندتايي از آنها به درد گذاشتن در وبلاگ ميخورد، پدر جوان بيتجربه، عكسها را اشتباها پاك كرد! براي همين هم، مادر عصباني، ديشب وبلاگ ننوشت.
اما چون امروز روز پدر بود، بار ديگر ماني را به اتاق سينا آورديم و عكسهايي را گرفتيم كه يك نمونهاش را ميبينيد. البته فكر ميكنم ماني از بوي اين اتاق كه رايحه نيكوتين در آن پخش است چندان خوشش نميآيد. چون قيافهاش بسيار درهم و عصباني ميشود. وگرنه پسرم خيلي زيبا و خوشاخلاق است. اين هم ماجراي سوسكه و ديوار و مادرش!
براي اولين بار حس نگراني يك مادر را درك كردم. حوالي عصر وقتي ماني داشت شير ميخورد ناگهان چند قطره به گلويش پريد. او را برگرداندم و پشتش زدم و دائم مادرم را صدا ميكردم. چند ثانيه بيشتر طول نكشيد ولي من بيشتر از يك ساعت به حال خودم نبودم. اول كلي گريه كردم و بعد مدت زيادي فقط به صورتش نگاه ميكردم. شكر خدا ماني چيزيش نشده بود. اما من واقعا ترسيده بودم.
دوستي دارم كه برادر يكي از مترجمان پركار است. چند سال پيش، با هم در جايي يك پروژه روابطعمومي را انجام ميداديم. همان روزها او صاحب پسري شد. همكار من و همسرش هر دو بسيار جوان بودند و هيچنوع بيماري خاصي هم نداشتند. اما پس از دو ماه نوزاد دلبندشان بدون هيچ دليلي درگذشت. گفته بودند كه مشكل نوزاد، از معدود سندرومهاي ويژه نوزادان است كه در خواب باعث مرگ آنها ميشود و البته اين اتفاق هم بسيار نادر است. اما من مدام نگران ماني هستم. هرشب و هر روز، چندين بار به او سر ميزنم تا مطمئن شوم نفس ميكشد. اين روزها كه سينا در مورد درگذشت يك بلاگر نوجوان، ماهپيشوني صحبت ميكند، دائم به فكر مادرش هستم. از خودم ميپرسم، من كه براي نوزاد چند روزهام اينقدر نگرانم، مادر بيچاره او، چه ميكشد؟ اين يادداشت خيلي تلخ شد، ببخشيد.
دوستي دارم كه برادر يكي از مترجمان پركار است. چند سال پيش، با هم در جايي يك پروژه روابطعمومي را انجام ميداديم. همان روزها او صاحب پسري شد. همكار من و همسرش هر دو بسيار جوان بودند و هيچنوع بيماري خاصي هم نداشتند. اما پس از دو ماه نوزاد دلبندشان بدون هيچ دليلي درگذشت. گفته بودند كه مشكل نوزاد، از معدود سندرومهاي ويژه نوزادان است كه در خواب باعث مرگ آنها ميشود و البته اين اتفاق هم بسيار نادر است. اما من مدام نگران ماني هستم. هرشب و هر روز، چندين بار به او سر ميزنم تا مطمئن شوم نفس ميكشد. اين روزها كه سينا در مورد درگذشت يك بلاگر نوجوان، ماهپيشوني صحبت ميكند، دائم به فكر مادرش هستم. از خودم ميپرسم، من كه براي نوزاد چند روزهام اينقدر نگرانم، مادر بيچاره او، چه ميكشد؟ اين يادداشت خيلي تلخ شد، ببخشيد.
پنجشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۱
امروز ماني، وارد هفته دوم زندگي خود شد. فكر كنم كم كم دارد بزرگ ميشود. هفت سال ديگر به مدرسه ميرود، هجده سال ديگر به دانشگاه!
روز اول كه نوشتن وبلاگ را پس از ماهها كه قصدش را داشتم شروع كردم، از سينا عليرغم اصراري كه داشت خواستم كه به اين وبلاگ لينك ندهد. ترسم بيشتر اين بود مبادا نوشتههاي من كه ميخواستم روز مرز خاطرهنويسي و اطلاعرساني حركت كند، به نظر ديگران جالب نرسد. اما به هرحال دوستان زيادي لطف كردند و لينك من را در وبلاگهاي پربيننده خود قرار دادند و لاجرم وبلاگ من هم خواننده پيدا كرد. با وجود اينكه اكثر نامههايي كه دريافت ميكنم، بسيار دلگرمكننده است اما به هرحال نظرات انتقادي هم وجود دارد. دوست عزيزي از كانادا، نامهاي براي من فرستاده و از آنچه در وبلاگم مينويسم انتقاد كرده است. او عقيده دارد كه نبايد درباره موضوعهاي پيشپاافتاده مثل تعويض پوشك بچه بنويسم و بايد سراغ بحثهاي اساسيتر بروم. اما راستش را بخواهيد در حال حاضر اساسيترين مسائل ماني كه من را هم درگير ميكند، عبارتند از: شيرخوردن، خوابيدن، تعويض پوشك و درمان دل درد! البته ميدانم كه در دنياي بزرگترها اين مسائل به قدري پيشپاافتاده است كه نوشتن در مورد آن بيدليل به نظر ميرسد اما ماني من تنها هفت روزه است و احتمالا تا هفت ماه ديگر هم، مهمترين مسائل او همينها خواهد بود!
***
امروز كمكم، تعداد ميهمانهاي ما كاهش پيدا كرد و زندگي به روال عادي بازگشت. من هم بيشتر وقتم را با ماني گذراندم. سينا هم كمكم، دارد بغل كردن ماني را ياد ميگيرد. روزهاي اول به سختي ميتوانست او را بغل كند و معمولا ماني را با تشكچه زيرش برميداشت. اما حالا جرئت پيدا كرده و ماني را در آغوش ميگيرد. البته كماكان دائم نگران است كه پاي ماني را له نكند يا اينكه سرش نپيچد. ديشب ماني زياد خوب نخوابيد. چندين بار بيدار شد و من كه از فرط بيخوابي بسيار كلافه بودم مجبور شدم بارها براي تعويض پوشك و شير دادن به او از جايم بلند شوم. به من گفته بودند كه خوردن ماهي، شير را زياد ميكند و ديروز نهار، به من ماهي دادند. گفته ميشود ماهي، طبع سردي دارد و بيخوابي ديشب ماني، به همين دليل بوده. براي همين در نهار امروز، مقداري زيره ريخته بودند كه «گرمي» است و اثر عكس دارد. از طرف ديگر، گرمي زياد هم باعث جوش زدن تن بچه ميشود. در بد مخمصهاي گير كردهام. اگر دائم چيزهاي گرم بخورم، بچه جوش ميزند، اگر سردي بخورم، نميخوابد.
طبق آخرين نظريات پزشكي، بهتر است تا حد امكان، به نوزاد تا قبل از شش ماهگي هيچ چيز جز شير مادر داده نشود. اين در حالي است كه سابقا يعني در دوران نوزادي خودمان، براي درمان دل درد، قندداغ و گريپ ميكسچر تجويز ميشد. الان پزشكان ترجيح ميدهند تا براي درمان ناراحتيهاي نوزاد، غذاهاي لازم را به مادرش تجويز كنند تا از طريق شير او به نوزاد انتقال پيدا كند. همينطور، پزشكان راهكارهاي ديگري هم، توصيه ميكنند. مثلا براي درمان دل درد، پزشك ماني توصيه كرده كه شكم او را به پوست بدن پدر يا مادر بچسبانيم و به پشت او بزنيم تا آرام بگيرد. اين روزها در ميان اقوام و دوستان ما، دو نظريه وجود دارد؛ نظر اول اين است كه بايد به حرف پزشكان، هرچه كه باشد گوش كرد و قندداغ و امثال آن را كنار گذاشت، گروه ديگري ميگويند: «دكترها براي خودشان حرف ميزنند، ما چندين بچه بزرگ كردهايم»!
روز اول كه نوشتن وبلاگ را پس از ماهها كه قصدش را داشتم شروع كردم، از سينا عليرغم اصراري كه داشت خواستم كه به اين وبلاگ لينك ندهد. ترسم بيشتر اين بود مبادا نوشتههاي من كه ميخواستم روز مرز خاطرهنويسي و اطلاعرساني حركت كند، به نظر ديگران جالب نرسد. اما به هرحال دوستان زيادي لطف كردند و لينك من را در وبلاگهاي پربيننده خود قرار دادند و لاجرم وبلاگ من هم خواننده پيدا كرد. با وجود اينكه اكثر نامههايي كه دريافت ميكنم، بسيار دلگرمكننده است اما به هرحال نظرات انتقادي هم وجود دارد. دوست عزيزي از كانادا، نامهاي براي من فرستاده و از آنچه در وبلاگم مينويسم انتقاد كرده است. او عقيده دارد كه نبايد درباره موضوعهاي پيشپاافتاده مثل تعويض پوشك بچه بنويسم و بايد سراغ بحثهاي اساسيتر بروم. اما راستش را بخواهيد در حال حاضر اساسيترين مسائل ماني كه من را هم درگير ميكند، عبارتند از: شيرخوردن، خوابيدن، تعويض پوشك و درمان دل درد! البته ميدانم كه در دنياي بزرگترها اين مسائل به قدري پيشپاافتاده است كه نوشتن در مورد آن بيدليل به نظر ميرسد اما ماني من تنها هفت روزه است و احتمالا تا هفت ماه ديگر هم، مهمترين مسائل او همينها خواهد بود!
***
امروز كمكم، تعداد ميهمانهاي ما كاهش پيدا كرد و زندگي به روال عادي بازگشت. من هم بيشتر وقتم را با ماني گذراندم. سينا هم كمكم، دارد بغل كردن ماني را ياد ميگيرد. روزهاي اول به سختي ميتوانست او را بغل كند و معمولا ماني را با تشكچه زيرش برميداشت. اما حالا جرئت پيدا كرده و ماني را در آغوش ميگيرد. البته كماكان دائم نگران است كه پاي ماني را له نكند يا اينكه سرش نپيچد. ديشب ماني زياد خوب نخوابيد. چندين بار بيدار شد و من كه از فرط بيخوابي بسيار كلافه بودم مجبور شدم بارها براي تعويض پوشك و شير دادن به او از جايم بلند شوم. به من گفته بودند كه خوردن ماهي، شير را زياد ميكند و ديروز نهار، به من ماهي دادند. گفته ميشود ماهي، طبع سردي دارد و بيخوابي ديشب ماني، به همين دليل بوده. براي همين در نهار امروز، مقداري زيره ريخته بودند كه «گرمي» است و اثر عكس دارد. از طرف ديگر، گرمي زياد هم باعث جوش زدن تن بچه ميشود. در بد مخمصهاي گير كردهام. اگر دائم چيزهاي گرم بخورم، بچه جوش ميزند، اگر سردي بخورم، نميخوابد.
طبق آخرين نظريات پزشكي، بهتر است تا حد امكان، به نوزاد تا قبل از شش ماهگي هيچ چيز جز شير مادر داده نشود. اين در حالي است كه سابقا يعني در دوران نوزادي خودمان، براي درمان دل درد، قندداغ و گريپ ميكسچر تجويز ميشد. الان پزشكان ترجيح ميدهند تا براي درمان ناراحتيهاي نوزاد، غذاهاي لازم را به مادرش تجويز كنند تا از طريق شير او به نوزاد انتقال پيدا كند. همينطور، پزشكان راهكارهاي ديگري هم، توصيه ميكنند. مثلا براي درمان دل درد، پزشك ماني توصيه كرده كه شكم او را به پوست بدن پدر يا مادر بچسبانيم و به پشت او بزنيم تا آرام بگيرد. اين روزها در ميان اقوام و دوستان ما، دو نظريه وجود دارد؛ نظر اول اين است كه بايد به حرف پزشكان، هرچه كه باشد گوش كرد و قندداغ و امثال آن را كنار گذاشت، گروه ديگري ميگويند: «دكترها براي خودشان حرف ميزنند، ما چندين بچه بزرگ كردهايم»!
چهارشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۱
از امشب نوشتههاي من در آدرس تازه manomani.com قرار ميگيرد. اين آدرس را با اصرار سينا ثبت كرديم. فكر ميكنم تنها كسي كه وبلاگ من را خيلي جدي گرفته خود سيناست! البته بايد از همه كساني كه با لينكهاي خود وبلاگم را معرفي كردهاند تشكر كنم. همچنين از همه دوستان ديده و ناديدهاي كه با نامههايشان به من قوت قلب ميدهند. در حال حاضر متاسفانه امكان پاسخگويي به نامههاي دوستان را ندارم اما قول ميدهم در اولين فرصت جبران كنم.
***
ديشب ماني براي اولين بار ظرف هفته گذشته نسبتا خوب خوابيد و بالطبع من هم توانستم پس از بيش از يك هفته بخوابم. متاسفانه پشهها امانمان را بريدهاند. دفتر كار سينا و بقيه خانه به وسيله دو در كه به حياط باز ميشوند به هم راه دارد. بنابراين هر بار كه كسي به دفتر كار سينا ( كه اين روزها اتاق سيگاركشيدن است!) رفت و آمد كند، كلي پشه وارد خانه ميشود. قرص ويپ و پشه بند هم فايده ندارد. شوخي كردم تعداد پشهها زياد نيست، نگراني من از اينكه يكي از آنها ماني را نيش بزند زياد است. ماني، نسبتا بزرگ شده، الان حدود چهار كيلو وزن دارد. اين را دكتر مدرس فتحي گفت. البته فكر ميكنم حدود سيصد يا چهارصد گرم وزن لباسهايش باشد، كه ماني هر بار موقع تعويض آنها كلي جيغ ميكشد. لباس عوض كردن ماني، طي مراسم خاصي هربار توسط مادرم انجام ميشود و ماني پس از تعويض پوشك معمولا بلافاصله با صداي شير آب بارديگر خود را كثيف ميكند بنابراين عمل تعويض پوشك او در طول روز را بايد ضربدر سه كرد!
صبح امروز وقتي از خواب بيدار شدم مادرم براي انجام كارهاي اداري خود رفته بود (مادرم آموزگار است). وقتي ماني بيدار شد، حدود ساعت ده صبح بود. او را كه از تختش برداشتم متوجه شدم تا بالاي كمرش را خيس كرده است. چارهاي نداشتم، نميتوانستم تا آمدن مادرم صبر كنم بنابراين براي اولين بار در هفته گذشته پوشك و لباسهاي ماني را عوض كردم. فكر نكنيد كار سادهاي است. آدم مدام نگران سرماخوردن بچه است. همچنين دست و پاي ظريفش نگراني را دو چندان ميكند. اگر گريه او را هم اضافه كنيد وضعيت كاملا قرمز خواهد شد. اما به هرحال من از اين آزمايش سربلند بيرون آمدم و توانستم به كمك برادرم لباسها و پوشك ماني را عوض كنم! (وقتي اين مطالب را مينوشتم سينا از خنده روده بر شد).
الان هم ماني را خواباندهام. در حال حاضر، در وضعيت Off به سر ميبرم و شيفت مادرم است كه از خستگي، امشب مثل زينالزاده در بايسيكلران، با چوبكبريت چشمهايش را باز نگه داشته!
***
ديشب ماني براي اولين بار ظرف هفته گذشته نسبتا خوب خوابيد و بالطبع من هم توانستم پس از بيش از يك هفته بخوابم. متاسفانه پشهها امانمان را بريدهاند. دفتر كار سينا و بقيه خانه به وسيله دو در كه به حياط باز ميشوند به هم راه دارد. بنابراين هر بار كه كسي به دفتر كار سينا ( كه اين روزها اتاق سيگاركشيدن است!) رفت و آمد كند، كلي پشه وارد خانه ميشود. قرص ويپ و پشه بند هم فايده ندارد. شوخي كردم تعداد پشهها زياد نيست، نگراني من از اينكه يكي از آنها ماني را نيش بزند زياد است. ماني، نسبتا بزرگ شده، الان حدود چهار كيلو وزن دارد. اين را دكتر مدرس فتحي گفت. البته فكر ميكنم حدود سيصد يا چهارصد گرم وزن لباسهايش باشد، كه ماني هر بار موقع تعويض آنها كلي جيغ ميكشد. لباس عوض كردن ماني، طي مراسم خاصي هربار توسط مادرم انجام ميشود و ماني پس از تعويض پوشك معمولا بلافاصله با صداي شير آب بارديگر خود را كثيف ميكند بنابراين عمل تعويض پوشك او در طول روز را بايد ضربدر سه كرد!
صبح امروز وقتي از خواب بيدار شدم مادرم براي انجام كارهاي اداري خود رفته بود (مادرم آموزگار است). وقتي ماني بيدار شد، حدود ساعت ده صبح بود. او را كه از تختش برداشتم متوجه شدم تا بالاي كمرش را خيس كرده است. چارهاي نداشتم، نميتوانستم تا آمدن مادرم صبر كنم بنابراين براي اولين بار در هفته گذشته پوشك و لباسهاي ماني را عوض كردم. فكر نكنيد كار سادهاي است. آدم مدام نگران سرماخوردن بچه است. همچنين دست و پاي ظريفش نگراني را دو چندان ميكند. اگر گريه او را هم اضافه كنيد وضعيت كاملا قرمز خواهد شد. اما به هرحال من از اين آزمايش سربلند بيرون آمدم و توانستم به كمك برادرم لباسها و پوشك ماني را عوض كنم! (وقتي اين مطالب را مينوشتم سينا از خنده روده بر شد).
الان هم ماني را خواباندهام. در حال حاضر، در وضعيت Off به سر ميبرم و شيفت مادرم است كه از خستگي، امشب مثل زينالزاده در بايسيكلران، با چوبكبريت چشمهايش را باز نگه داشته!
سهشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۱
امروز بند ناف ماني افتاد. ديروز كه براي تشكيل پرونده به كلينيك دكتر مدرس فتحي رفته بوديم، دكتر گيره بند ناف را بريد. اين گيره براي نوزاد كوچولو و بزرگترهايي كه قرار است او را تر و خشك كنند، بسيار دردسرساز است. چون گير كردن هر تكه لباس به آن با جيغي از طرف نوزاد همراه است. طبق توصيه پزشك، از روزي كه ماني را به خانه آورديم، هر روز سه بار با قطرهچكان چند قطره الكل روي بند ناف ريختيم. اما فكر ميكنم كاري كه ديروز دكتر انجام داد و گيره را برداشت، باعث شد بند ناف خيلي زودتر بيفتد. امروز ناخنهايش را هم گرفتيم. از روز اول كه به دنيا آمد اين ناخنها برايش دردسر داشتند. تيزي ناخنها صورت ماني را كه عادت دارد مدام دستهايش را به گونهاش بكشد، خراشانده بود. روز اول از پرستار خواسته بوديم، دستكشهاي ماني را بپوشاند. اما گويا طبق مقررات بيمارستان، تا زمان خروج نوزاد حق پوشاندن هيچ نوع لباسي غير از لباس بيمارستان را نداشتند. به همين دليل صورت ماني در روز دوم كه به خانه آمد بسيار ملتهب بود و چندين خراش داشت. البته اين خراشها در ساعات اول تولد او وجود نداشتند و مشخص بود كه خودش بلا را به سر خود آورده است! وقتي به پرستار گفتيم كه صورتش را چنگ ميزند، گفت كه صورت او را هم بينصيب نگذاشته است! امروز با ترس و لرز زياد، ناخنهاي بسيار ظريف ماني را متخصص فاميلي اين كار (عموي من!) گرفت.
ماني كم كم با ساعت شيرخوردن كه من سعي كردهام برايش تعيين كنم كنار آمده است و هر دو ساعت يك بار براي خوردن شير از خواب بيدار ميشود. اما كلا او بيشتر در ساعات شب، بيدار و خوشاخلاق است. گهگاه در نيمههاي شب چشمهايش را باز ميكند و دقايق زيادي را به اطراف نگاه ميكند. ساعات خواب ماني با ساعات خواب من در دوره بارداري منطبق است. يعني هر دو تحت تاثير شبزندهداريهاي پدر وبگردش هستيم!
ماني كم كم با ساعت شيرخوردن كه من سعي كردهام برايش تعيين كنم كنار آمده است و هر دو ساعت يك بار براي خوردن شير از خواب بيدار ميشود. اما كلا او بيشتر در ساعات شب، بيدار و خوشاخلاق است. گهگاه در نيمههاي شب چشمهايش را باز ميكند و دقايق زيادي را به اطراف نگاه ميكند. ساعات خواب ماني با ساعات خواب من در دوره بارداري منطبق است. يعني هر دو تحت تاثير شبزندهداريهاي پدر وبگردش هستيم!
دوشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۱
پنج روز از تولد ماني گذشت، تو روزهايي كه گذشت تمام مدت مشغول انجام كارهايي بودم كه همگي براي من «اولين بار» بود. حالا بايد پشت سر هم، بنويسم كه چه اتفاقاتي افتاد. معمولا هيچكس تا قبل از تولد فرزندش هيچ ذهنيتي از اون نداره. واقعيات موجود با ذهنيات آدم خيلي فرق داره. از لحظهاي كه به هوش اومدم دائم ميخواستم ماني رو ببينم. در كمتر از دو ساعت بعد از عمل جراحي، در بخش زايمان بيمارستان مهر، خانم پرستار بچهها، صورت ماني رو به گونه من چسبوند. تمام درد يادم رفت. نرمي صورت ماني، به يكباره عظمتي از عشق رو وارد قلبم كرد. اصلا نميتونم اون رو تصوير كنم. همهچيز يكباره به وجود مياد. معمولا، يك زن باردار، از اولين تكانهاي جنين خود حس مادري پيدا ميكنه. به من گفته بودند كه با ماني در شكم خودم حرف بزنم و او را نوازش كنم. و من ساعات زيادي را در طول دوره بارداري با ماني حرف زده بودم.
زماني كه براي اولين بار ماني رو به اتاقم آوردند، پس از يكبار كه به او شير دادم، او را داخل تختي كه در عكسهاي زير ميبينيد گذاشتند و من كه اثرات داروي بيهوشي هنوز در وجودم بود، دائم به خواب ميرفتم. وقتي بچه گريه كرد، بلافاصله از خواب پريدم. اين را هم بگويم، صداي ماني بسيار بلند و جيغهايش گوشخراش بود! از خواب پريدم و شروع كردم با ماني صحبت كردن. همان حرفهايي كه در دوره جنيني بارها گفته بودم؛ (ماني، مامان، عزيزم، چته چرا انقدر سروصدا ميكني؟...) ماني بلافاصله ساكت شد و آرام گرفت. البته اين نظريه روانشناسي را بنده ابداع نكردم! به من گفته بودند كه با ماني حرف بزن تا بعدها به صدايت عادت كند. خواستم بگويم كه نظريه قابل اعتمادي است!
زماني كه براي اولين بار ماني رو به اتاقم آوردند، پس از يكبار كه به او شير دادم، او را داخل تختي كه در عكسهاي زير ميبينيد گذاشتند و من كه اثرات داروي بيهوشي هنوز در وجودم بود، دائم به خواب ميرفتم. وقتي بچه گريه كرد، بلافاصله از خواب پريدم. اين را هم بگويم، صداي ماني بسيار بلند و جيغهايش گوشخراش بود! از خواب پريدم و شروع كردم با ماني صحبت كردن. همان حرفهايي كه در دوره جنيني بارها گفته بودم؛ (ماني، مامان، عزيزم، چته چرا انقدر سروصدا ميكني؟...) ماني بلافاصله ساكت شد و آرام گرفت. البته اين نظريه روانشناسي را بنده ابداع نكردم! به من گفته بودند كه با ماني حرف بزن تا بعدها به صدايت عادت كند. خواستم بگويم كه نظريه قابل اعتمادي است!
چهارشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۱
از ديروز همه چيز به هم ريخته. تا صبح نخوابيدم.وسواس عجيبي پيدا كرده ام . همه جاي خانه را چندين بار سابيدم و تغيير دكوراسيون دادم.چيزي نمانده. فردا ساعت 7.5 صبح بايد ناشتا به بيمارستان مهر بروم.
چندين نفر همراه من مي آيند مثل اين است كه لشگركشي مي كنيم.
مادروپدرم ،حواهر و برادرم و خواهر سينا ودو تا از دوستان نزديكم سيما و مريم از امشب ميآيند و فردا صبح چند نفر ديگر در بيمارستان خواهند بود. ازجمله فيروزه،خاله ام
دلم ميخواهد اين چند ساعت به سرعت بگذرد اما كلي كار دارم.
چندين نفر همراه من مي آيند مثل اين است كه لشگركشي مي كنيم.
مادروپدرم ،حواهر و برادرم و خواهر سينا ودو تا از دوستان نزديكم سيما و مريم از امشب ميآيند و فردا صبح چند نفر ديگر در بيمارستان خواهند بود. ازجمله فيروزه،خاله ام
دلم ميخواهد اين چند ساعت به سرعت بگذرد اما كلي كار دارم.
سهشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۱
يك نوع تمرين بچه داري در بازي سيمز هست كه اگر توانستيد سه روز تمام، بچه را نگه داريد و از كار وزندگي نيفتاديد، بچه بزرگ مي شود.
اما مطمئنا ماني سه روزه بزرگ نخواهد شد!
روزي كه فهميدم به زودي مادر مي شوم اولين چيزي كه به ذهنم رسيد، انبوه كارهايي بود كه نكرده بودم و بنا داشتم انجام دهم.انواع كلاسها و سفرها و...
به هر حال ماني از راه ميرسد و تنها اميد من اين است كه او هم مانند پدرش، همراه و ملاحظه كار باشد.
اما مطمئنا ماني سه روزه بزرگ نخواهد شد!
روزي كه فهميدم به زودي مادر مي شوم اولين چيزي كه به ذهنم رسيد، انبوه كارهايي بود كه نكرده بودم و بنا داشتم انجام دهم.انواع كلاسها و سفرها و...
به هر حال ماني از راه ميرسد و تنها اميد من اين است كه او هم مانند پدرش، همراه و ملاحظه كار باشد.
من از درست 32 ساعت ديگر تبديل به مامان ميشوم .اما هنوز عادت ندارم .من يك پسر خواهم داشت .از خيلي وقت پيش اسمش را ماني گذاشتيم البته اول سينا ميخواست اسمش نيما باشه اما بعدا منصرف شديم (يا منصرفمان كردند!)
صداي قلب ماني را از ماه پيش ضبط كردهايم و ميخواستم كه اين وبلاگ را با همين صدا شروع كنم اما سيناي تنبل به بهانه اينكه نرمافزار اديت صدا را نصب نكرده، كار را عقب انداخت. عكسهاي من هم به همين سرنوشت دچار شدند. پس فعلا بلاگ را بدون صدا و تصوير شروع ميكنم.
من توي اين وبلاگ ميخواهم داستانهاي خودم و پسرم را بنويسم ولي از آنجا كه حرفه من، روزنامهنگاري است شايد گهگاه راجع به مسائل ديگر كه هيچ ربطي به روابط من و پسرم ندارد هم چيزهايي نوشتم.
صداي قلب ماني را از ماه پيش ضبط كردهايم و ميخواستم كه اين وبلاگ را با همين صدا شروع كنم اما سيناي تنبل به بهانه اينكه نرمافزار اديت صدا را نصب نكرده، كار را عقب انداخت. عكسهاي من هم به همين سرنوشت دچار شدند. پس فعلا بلاگ را بدون صدا و تصوير شروع ميكنم.
من توي اين وبلاگ ميخواهم داستانهاي خودم و پسرم را بنويسم ولي از آنجا كه حرفه من، روزنامهنگاري است شايد گهگاه راجع به مسائل ديگر كه هيچ ربطي به روابط من و پسرم ندارد هم چيزهايي نوشتم.
اشتراک در:
پستها (Atom)